دیوان حافظ –  صبا به تهنیت پیر می‌فروش آمد

 صبا به تهنیت پیر می‌فروش آمد

صبا به تهنیتِ پیرِ مِی‌فروش آمد
که موسمِ طرب و عیش و ناز و نوش آمد

هوا مسیح‌نفس گشت و باد نافه‌گشای
درخت سبز شد و مرغ دَر خروش آمد

تنورِ لاله چنان برفروخت بادِ بهار
که غنچه غرقِ عرق گشت و گل به جوش آمد

به گوشِ هوش نیوش از من و به عشرت کوش
که این سخن سَحَر از هاتفم به گوش آمد

ز فکرِ تفرقه بازآی تا شوی مجموع
به حکمِ آن که چو شد اهرمن سروش آمد

ز مرغِ صبح ندانم که سوسنِ آزاد
چه گوش کرد؟ که با دَه زبان خموش آمد

چه جایِ صحبتِ نامحرم است مجلسِ انس؟
سرِ پیاله بپوشان که خرقه‌پوش آمد

ز خانقاه به میخانه می‌رود حافظ
مگر ز مستیِ زهدِ ریا به هوش آمد





  شاهنامه فردوسی - پيغام فرستادن كاوس به نزديك قيصر روم و افراسياب‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ماهی نتافت همچو تو از برج نیکویی
سروی نخاست چون قدت از جویبار حسن
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

بوق

(اِ.)
۱- نای، نای بزرگ.
۲- دستگاهی در وسایل نقلیه که با به صدا درآوردن آن به دیگران اخطار می‌دهند.
۳- نوعی از شیپور کوتاه که شکارچیان برای راندن شکار از محلی به محل دیگر به کار برند، نفیر.
۴- صدای ممتد یا مقطع سوت مانندی که از گوشی تلفن شنیده می‌شود.
۵- میوه خشکی شبیه قیف که از یک طرف می‌شکافد.
۶- (عا.) کنایه از: آدم ابله و خونسرد. ؛ ~زدن در هزیمت کار احمقانه کردن. ؛ ~ سحر صبح بسیار زود، هنگام سحر. ؛ ~ سگ دیر وقت شب، نزدیک سحر.

دیدگاهتان را بنویسید