دیوان حافظ –  صبا به تهنیت پیر می‌فروش آمد

 صبا به تهنیت پیر می‌فروش آمد

صبا به تهنیتِ پیرِ مِی‌فروش آمد
که موسمِ طرب و عیش و ناز و نوش آمد

هوا مسیح‌نفس گشت و باد نافه‌گشای
درخت سبز شد و مرغ دَر خروش آمد

تنورِ لاله چنان برفروخت بادِ بهار
که غنچه غرقِ عرق گشت و گل به جوش آمد

به گوشِ هوش نیوش از من و به عشرت کوش
که این سخن سَحَر از هاتفم به گوش آمد

ز فکرِ تفرقه بازآی تا شوی مجموع
به حکمِ آن که چو شد اهرمن سروش آمد

ز مرغِ صبح ندانم که سوسنِ آزاد
چه گوش کرد؟ که با دَه زبان خموش آمد

چه جایِ صحبتِ نامحرم است مجلسِ انس؟
سرِ پیاله بپوشان که خرقه‌پوش آمد

ز خانقاه به میخانه می‌رود حافظ
مگر ز مستیِ زهدِ ریا به هوش آمد





  دیوان حافظ - زلفت هزار دل به یکی تاره مو ببست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

پای سروی جویباری زاری از حد برده بود
هایهای گریه در پای توام آمد بیاد
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آب دست

(دَ)(اِمر.)
۱- آبی که پیش از خوردن غذا و پس از آن برای شستن دست و دهان به کار می‌بردند.
۲- وضو. ؛ ~ به ~خرج دادن کنایه از: مایه گذاشتن.

دیدگاهتان را بنویسید