دیوان حافظ –  صبا به تهنیت پیر می‌فروش آمد

 صبا به تهنیت پیر می‌فروش آمد

صبا به تهنیتِ پیرِ مِی‌فروش آمد
که موسمِ طرب و عیش و ناز و نوش آمد

هوا مسیح‌نفس گشت و باد نافه‌گشای
درخت سبز شد و مرغ دَر خروش آمد

تنورِ لاله چنان برفروخت بادِ بهار
که غنچه غرقِ عرق گشت و گل به جوش آمد

به گوشِ هوش نیوش از من و به عشرت کوش
که این سخن سَحَر از هاتفم به گوش آمد

ز فکرِ تفرقه بازآی تا شوی مجموع
به حکمِ آن که چو شد اهرمن سروش آمد

ز مرغِ صبح ندانم که سوسنِ آزاد
چه گوش کرد؟ که با دَه زبان خموش آمد

چه جایِ صحبتِ نامحرم است مجلسِ انس؟
سرِ پیاله بپوشان که خرقه‌پوش آمد

ز خانقاه به میخانه می‌رود حافظ
مگر ز مستیِ زهدِ ریا به هوش آمد





  دیوان حافظ - اگر چه باده فرح بخش و باد گل‌بیز است
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

جان برون مي‌رود از سينه‌ام اي دوست بيا
که من اين خانه ز بهر تو تهي خواهم کرد
«پژمان بختياري»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آب چشی

(بْ. چِ یا چَ)(حامص. اِمر.) غذایی که نخستین بار در حدود شش ماهگی به کودک دهند.

آب چلو

(چِ لُ) (اِمر.) آبی که برنج در آن جوشیده باشد، ابریس، آشام، آشاب.

آب چیلک

(لَ) (اِ.) پرنده مهاجری که جثه کوچک، سر گرد، منقار دراز و باریک و پاهای بلند دارد و در کنار نهرها زندگی می‌کند و از کرم‌ها و حشره‌ها تغذیه می‌کند.

آب ژاول

(بِ وِ) [ فا - فر. ] (اِ.) محلول هیپوکلریت سدیم در آب که برای رنگ بری و گندزدایی به کار می‌رود.

آب کار

(بِ) (اِمر.)
۱- آبرو، اعتبار.
۲- نطفه، منی.

آب کردن

(کَ دَ) (مص م.)
۱- ذوب کردن.
۲- (عا.) به حیله جنس نامرغوب را فروختن.

آب کشیدن

(کَ یا کِ دَ) (مص ل.)
۱- کشیدن آب از چاه.
۲- شستن جامه در آب تا کف ناشی از صابون از بین برود.
۳- تطهیر شرعی.
۴- (عا.) چرکین شدن زخم در اثر آب آلوده.

آب کور

(ص مر.)۱ - خسیس.
۲- حق ناشناس.

آب گردش

(گَ دِ) (ص مر.) تند رفتار، تندرو، سریع السیر.

آب گرفتن

(گِ رِ تَ)
۱- (مص م.) عصاره گرفتن، استخراج شیره میوه.
۲- (مص ل.) به آبرو و اعتبار رسیدن.

آب گرم

(بِ گَ) (اِمر.)
۱- آب معدنی گرم که از زمین می‌جوشد.
۲- جایی که در آن آب معدنی باشد.
۳- اشک.
۴- شراب.

آب گرم کن

(گَ کُ) (اِ.) دستگاه گرم کننده آب که با نفت و گاز و برق یا گرمای خورشید کار می‌کند.

آب گشاده

(بِ گُ دِ) (اِمر.) شراب زبون و کم کیف، باده کم اثر.

آباء

[ ع. ] (اِ.) جِ اَب.۱ - پدران، اجداد.
۲- کشیشان.

آباء سبعه

(ء ِ سَ عَ) [ ع. ] (اِمر.) هفت پدران، کنایه از: هفت سیاره.

آباء علوی

(~ عُ یُ) [ ع. ] (اِمر.)پدران آسمانی، کنایه از: هفت سیاره یا هفت آسمان.

آباجی

[ تر. ] (اِمر.) خواهر، آبجی.

آباد

[ په. ] (ص.)
۱- معمور، دایر.
۲- مزروع، کاشته.
۳- پر، سرشار.
۴- سالم.
۵- منظم، سامان.
۶- شادمان، خرم.
۷- مرفه.

آباد

[ ع. ] (اِ.) جِ ابد؛ جاوید بودن‌ها.

آبادان

[ په. ] (ص مر.)
۱- معمور، دایر.
۲- مزروع، کاشته.
۳- پر، مشحون.
۴- سالم، تندرست.
۵- مأمون، ایمن.
۶- مرفه.
۷- شهر آبادان.


دیدگاهتان را بنویسید