دیوان حافظ – صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست

صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست

صبا اگر گذری اُفتَدَت به کشور دوست
بیار نَفحِه‌ای از گیسوی مُعَنبَر دوست

به جانِ او که به شکرانه جان برافشانم
اگر به سویِ من آری پیامی از برِ دوست

و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار
برایِ دیده بیاور غباری از درِ دوست

منِ گدا و تمنایِ وصلِ او هیهات
مگر به خواب ببینم خیالِ منظرِ دوست

دل صِنوبَریَم همچو بید لرزان است
ز حسرتِ قد و بالای چون صنوبرِ دوست

اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سرِ دوست

چه باشد ار شود از بندِ غم دلش آزاد
چو هست حافظِ مسکین غلام و چاکر دوست


  شاهنامه فردوسی - آگاهى يافتن فريدون از كشته شدن ايرج‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ببین در آینه جام نقش بندی غیب
که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

ارتفاع

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) برخاستن، بلند شدن.
۲- (اِ.) جمع آوری محصول.
۳- بلندی، اوج. فاصله بین رأس تا ضلع روبرو.
۴- حاصل زراعت.
۵- بلندی سطح زمین نسبت به سطح دریا.
۶- فاصله ستاره از افق.

دیدگاهتان را بنویسید