دیوان حافظ – صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست

صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست

صبا اگر گذری اُفتَدَت به کشور دوست
بیار نَفحِه‌ای از گیسوی مُعَنبَر دوست

به جانِ او که به شکرانه جان برافشانم
اگر به سویِ من آری پیامی از برِ دوست

و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار
برایِ دیده بیاور غباری از درِ دوست

منِ گدا و تمنایِ وصلِ او هیهات
مگر به خواب ببینم خیالِ منظرِ دوست

دل صِنوبَریَم همچو بید لرزان است
ز حسرتِ قد و بالای چون صنوبرِ دوست

اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سرِ دوست

چه باشد ار شود از بندِ غم دلش آزاد
چو هست حافظِ مسکین غلام و چاکر دوست


  شاهنامه فردوسی - لشكر كشيدن زال سوى افراسياب
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چو شام غم دلم اندوهگین نباید و هست
چو صبحدم نفسم بی‌غبار باید و نیست
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

گاز

[ فر. ] (اِ.)
۱- تور نازک و لطیف که برای بستن زخم به کار می‌رود.
۲- پدالی که در جلوی اتومبیل و در پیش پای راننده قرار دارد و با فشار دادن بر آن بنزین بیشتری به کاربراتور می‌رسد و اتومبیل سرعت بیشتری می‌گیرد.

دیدگاهتان را بنویسید