دیوان حافظ – شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست

شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست

شکفته شد گل حَمرا و گشت بلبل مست
صَلایِ سرخوشی، ای صوفیانِ باده پرست

اساسِ توبه که در محکمی چو سنگ نُمود
ببین که جامِ زُجاجی چه طُرفه‌اش بشکست

بیار باده که در بارگاهِ استغنا
چه پاسبان و چه سلطان، چه هوشیار و چه مست

از این رِباط دو در، چون ضرورت است رَحیل
رِواق و طاقِ معیشت، چه سربلند و چه پست

مقام عیش میسر نمی‌شود بی‌رنج
بلی به حکمِ بلا بسته‌اند عهدِ الست

به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می‌باش
که نیستی است سرانجامِ هر کمال که هست

شکوهِ آصِفی و اسبِ باد و منطقِ طیر
به باد رفت و از او خواجه هیچ طَرف نبست

به بال و پَر مرو از ره که تیرِ پرتابی
هوا گرفت زمانی، ولی به خاک نشست

زبانِ کِلکِ تو حافظ چه شُکرِ آن گوید
که گفتهٔ سخنت می‌برند دست به دست


  شاهنامه فردوسی - آغاز داستان سهراب‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ببین که رقص کنان می‌رود به ناله چنگ
کسی که رخصه نفرمودی استماع سماع
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اسفهسالار

(اِ فَ) (ص مر.) سپاهسالار، سردار سپاه.

اسفیداج

(اِ) [ معر. ] (اِمر.) = سپیتاگ. اسپیدگ. سپیده: نک سفیداب.

اسقاط

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ سقط ؛ کالاهای بد، دور انداختنی‌ها.

اسقاط

( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص م.) افکندن، انداختن.
۲- حذف کردن، از قلم انداختن.
۳- (اِمص.) فرسودگی.

اسقام

(اِ) [ ع. ] (مص م.) بیمار کردن.

اسقف

(اُ قُ) [ معر. ] (اِ.) از یونانی گرفته شده به معنای پیشوای عیسوی که مرتبه اش از کشیش بالاتر است.

اسلاف

( اَ ) [ ع. ] (ص. اِ.) جِ سلف ؛ پیشینیان، درگذشتگان.

اسلام

( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) تسلیم شدن.
۲- فرمان بردن.
۳- (اِ.) دینی که محمدبن عبدالله (ص) آورد.

اسلایب

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ اسلوب ؛ اسلوب‌ها، روش‌ها، راه‌ها.

اسلاید

( اِ ) [ انگ. ] (اِ.) تصویری که روی فیلم مثبت ظاهر می‌شود و به وسیله پروژکتور بر پرده منعکس می‌شود یابادستگاه مخصوصی می‌توان آن را مشاهده کرد.

اسلحه

(اَ لَ حِ) [ ع. ] (اِ.) جِ سلاح ؛ ابزارهای جنگی.

اسلم

(اَ لَ) [ ع. ] (ص تف.) سالم تر، درست تر، بی گزندتر.

اسلوب

( اُ ) [ ع. ] (اِ.) شیوه، روش.

اسلوموشن

(اِ لُ مُ ش ِ) [ انگ. ] حرکات کند برای پخش صحنه‌های حساس فیلم‌ها و مسابقات ورزشی جهت نشان دادن جزییات بیشتر صحنه‌ها.

اسلیمی

( اِ ) (ص نسب.) (اِمر.) نوعی از نقش و نگار، مرکب از ساقه‌های حلزونی شکل گل‌های مختلف با برگ‌های متنوع که در کتیبه‌ها، نقاشی‌ها، کاشی کاری‌ها و گچ بری‌ها ترسیم می‌کنند.

اسم

( اِ ) [ ع. ] (اِ.)
۱- کلمه‌ای که به وسیله آن چیزی یا کسی را می‌خوانند، نام.
۲- عنوان.
۳- شهرت، آوازه.
۴- در دستور زبان فارسی قسمی از اقسام کلمه که بدان مردم یا جانور یا چیزی را نامند و معین ...

اسم شب

(اِ مِ شَ) (اِمر.) کنایه از: کلمه رمزی که وسیله شناسایی باشد.

اسم مستعار

(اِ مِ مُ تِ) (اِ.) اسمی که شخص برای پنهان کردن هویت واقعی خود از آن استفاده می‌کند.

اسم نویسی

(اِ نِ) [ ع - فا. ]
۱- (حامص) نوشتن نام داوطلب یا نام خود در دفتر یک سازمان یا مدرسه و جز آن، نام نویسی، ثبت نام.
۲- (اِمر.) کار کسی که نام کسان را در دفتر ثبت می‌کند، مدت ...

اسم و رسم دار

(اِ مُ رَ) (ص مر.) کنایه از: سرشناس، معروف.


دیدگاهتان را بنویسید