دیوان حافظ – شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت

شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت

شربتی از لبِ لعلش نچشیدیم و بِرَفت
رویِ مَه پیکرِ او سیر ندیدیم و برفت

گویی از صحبتِ ما نیک به تنگ آمده بود
بار بربست و به گَردش نرسیدیم و برفت

بس که ما فاتحه و حرزِ یمانی خواندیم
وز پی‌اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت

عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد
دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت

شد چمان در چمنِ حسن و لطافت لیکن
در گلستانِ وصالش نَچَمیدیم و برفت

همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم
کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت





  شاهنامه فردوسی - خوان دوم يافتن رستم چشمه آب
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ساقی چو یار مه رخ و از اهل راز بود
حافظ بخورد باده و شیخ و فقیه هم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آزمندی

(~.)(حامص.) حرص، ولع، طمع.

دیدگاهتان را بنویسید