دیوان حافظ – شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت

شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت

شربتی از لبِ لعلش نچشیدیم و بِرَفت
رویِ مَه پیکرِ او سیر ندیدیم و برفت

گویی از صحبتِ ما نیک به تنگ آمده بود
بار بربست و به گَردش نرسیدیم و برفت

بس که ما فاتحه و حرزِ یمانی خواندیم
وز پی‌اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت

عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد
دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت

شد چمان در چمنِ حسن و لطافت لیکن
در گلستانِ وصالش نَچَمیدیم و برفت

همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم
کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت





  شاهنامه فردوسی - پادشاهى زوطهماسپ
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گفتی که حافظا دل سرگشته‌ات کجاست
در حلقه‌های آن خم گیسو نهاده‌ایم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آبرود

(اِمر.)
۱- سنبل.
۲- نیلوفر.

آبرون

(اِ.) گل همیشه بهار.

آبریز

(اِمر.)۱ - فاضلاب.
۲- مستراح.
۳- آفتابه.
۴- دلو.

آبریزگان

(زَ) [ په. ] (اِمر.)
۱- عید آب پاشان، جشنی که ایرانیان در روزِ تیر - سیزدهمین روز از ماه تیر - برپامی داشتند و آب بر یکدیگر می‌پاشیدند.
۲- نوعی غذا.

آبزن

(زَ)
۱- (اِ.) تشتی از سفال یا فلز که در آن آب گرم و دارو می‌ریختند و بیمار را در آن می‌گذاشتند.
۲- وان.
۳- (اِفا.) آرام دهنده، تسکین دهنده، شخصی که مردم را به زبان خوش تسلی دهد.

آبزه

(زِ) (اِمر.) آبی که از کنار چشمه، رود، تالاب و امثال آن به بیرون تراود.

آبزی

(اِفا.) جانوری که در آب زندگی می‌کند.

آبسال

(اِمر.) بهار، آبسالان.

آبسالان

(اِمر.) بهاران، فصل کار.

آبست

(بَ) (اِ.) نک آبسته.

آبست

(~.) (اِ.) بخش درونی پوست مُرکبات.

آبست

(بِ)
۱- (ص.) آبستن.
۲- (اِ.) زهدان، رحم.

آبستره

(بِ تِ رِ) [ فر. ] (ص.)
۱- ویژگی شیوه‌ای که در آن سعی می‌شود اشیا به صورت غیرواقعی اما به نوعی بیان کننده عواطف هنرمند باشد.
۲- ویژگی هر اثر هنری که متکی به حالات ذاتی و درونی است نه نمودهای ...

آبستن

(بِ تَ) (ص.) = آبستان:
۱- حامله، باردار.
۲- پنهان، پوشیده. ؛~شب ~ است (کن.) وقوع حوادث تازه محتمل است.

آبستن کردن

(~. کَ دَ) (مص م.) حامله کردن، باردار کردن.

آبسته

(بِ تِ)
۱- (ص.) آبستن.
۲- (اِ.) زهدان، رحم.

آبسته

(بَ تِ) (اِ.) زمین آماده برای کاشت.

آبسه

(س ِ) [ فر. ] (اِ.) ورم عفونی در لثه یا هر نقطه‌ای از بدن، دمل.

آبسوار

(سَ) (اِمر.) حباب.

آبسکون

(بِ)(اِ.) نام دریای خزر و جزیره‌ای در آن.


دیدگاهتان را بنویسید