دیوان حافظ – شراب و عیش نهان چیست کار بی‌بنیاد

شراب و عیش نهان چیست کار بی‌بنیاد

شراب و عیش نهان چیست؟ کارِ بی‌بنیاد
زدیم بر صفِ رندان و هر چه بادا باد

گره ز دل بگشا وز سپهر یاد مکن
که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد

ز انقلابِ زمانه عجب مدار که چرخ
از این فسانه هزاران هزار دارد یاد

قدح به شرطِ ادب گیر زان که ترکیبش
ز کاسهٔ سرِ جمشید و بهمن است و قباد

که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند؟
که واقف است که چون رفت تخت جم، بر باد؟

ز حسرتِ لبِ شیرین هنوز می‌بینم
که لاله می‌دمد از خونِ دیدهٔ فرهاد

مگر که لاله بدانست بی‌وفاییِ دهر
که تا بزاد و بِشُد، جامِ می ز کف نَنَهاد

بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم
مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد

نمی‌دهند اجازت مرا به سِیرِ سفر
نسیمِ بادِ مُصَلّا و آبِ رُکن آباد

قدح مگیر چو حافظ مگر به نالهٔ چنگ
که بسته‌اند بر ابریشمِ طرب دلِ شاد




  شاهنامه فردوسی - پادشاهى زوطهماسپ
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

نیابد مراد آنکه جوینده نیست
که جویندگی عین بالندگی ست
«خواجوی کرمانی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گزارش کردن

(~. کَ دَ) (مص م.) شرح و تفسیر کردن.

گزارشگر

(~. گَ)(ص فا.)شرح دهنده، مخبر، خبرنگار.

گزاره

(گُ رِ) (اِمص.) نک گزارش.

گزاره

(~.) (اِ.) مسند، عبارتی که آگاهی نسبت به مسندالیه می‌دهد.

گزاره کردن

(~. کَ دَ) (اِمص.) گذشتن، عبور کردن.

گزاف

(گُ یا گِ)
۱- (ص.) بیهوده، عبث.
۲- بسیار، بی اندازه.

گزاف گویی

(~.) (حامص.) اغراق گویی، مبالغه کردن.

گزافه

(گَ یا گِ فِ) (ص.) بیهوده، عبث.

گزافه گو

(~.) (ص فا.) عبث گو، بیهوده گو، پرحرف.

گزافکاری

(~.) (حامص.) افراط، مبالغه.

گزان

(گَ) (ص فا.) گزنده، در حال گزیدن.

گزانگبین

(گَ زَ گَ) (اِمر.) شکرک مترشح از بوته‌های گز را گزانگبین گویند. این شکرک سفت و شکننده و دارای قند و الکل‌های مختلف است و خواص دارویی دارد. از جمله به عنوان مسهل جهت اطفال و ضد راشیتیسم استعمال می‌شود. ...

گزاونگان

(گَ وَ) (ص فا. ق حا.) شتابان، به تعجیل.

گزاییدن

(گَ دَ) (مص م.) گزیدن.

گزر

(گَ زَ) (اِ.) زردک، هویج.

گزر

(گُ زِ) (اِ.) مخفف گزیر، چاره، علاج.

گزردن

(گُ زَ دَ) (مص م.) علاج کردن، چاره نمودن.

گزریدن

(گُ زِ دَ) (مص م.) علاج کردن، چاره کردن.

گزش

(گَ زِ) (اِمص.) گزیدن.

گزلک

(گِ لِ) [ تر. ] (اِ.) نک گزلیک.


دیدگاهتان را بنویسید