دیوان حافظ – شراب و عیش نهان چیست کار بی‌بنیاد

شراب و عیش نهان چیست کار بی‌بنیاد

شراب و عیش نهان چیست؟ کارِ بی‌بنیاد
زدیم بر صفِ رندان و هر چه بادا باد

گره ز دل بگشا وز سپهر یاد مکن
که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد

ز انقلابِ زمانه عجب مدار که چرخ
از این فسانه هزاران هزار دارد یاد

قدح به شرطِ ادب گیر زان که ترکیبش
ز کاسهٔ سرِ جمشید و بهمن است و قباد

که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند؟
که واقف است که چون رفت تخت جم، بر باد؟

ز حسرتِ لبِ شیرین هنوز می‌بینم
که لاله می‌دمد از خونِ دیدهٔ فرهاد

مگر که لاله بدانست بی‌وفاییِ دهر
که تا بزاد و بِشُد، جامِ می ز کف نَنَهاد

بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم
مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد

نمی‌دهند اجازت مرا به سِیرِ سفر
نسیمِ بادِ مُصَلّا و آبِ رُکن آباد

قدح مگیر چو حافظ مگر به نالهٔ چنگ
که بسته‌اند بر ابریشمِ طرب دلِ شاد




  دیوان حافظ - خم زلف تو دام کفر و دین است
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

نفسم گرفت ازین شب در این حصار بشکن
در این حصار جادویی روزگار بشکن
«شفیعی کدکنی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

الفخدن

(اَ فَ دَ) (مص م.) نک اندوختن.

الفغدن

(اَ فَ دَ) (مص م.) اندوختن، جمع کردن.

الفنج

(~.) (ص.) چسبیده، چسبناک.

الفنج

(اَ فَ) (اِمص.) گردآوری، اندوختگی.

الفنجیدن

(اَ فَ دَ) (مص م.)
۱- گرد آوردن، جمع کردن.
۲- کسب کردن.

الفینه

(اَ نِ یا نَ) (اِ.) آلت مردی، نره، احلیل.

الفیه

(~.) (اِ.) آلت مردی.

الفیه

(اَ یَّ) [ ع. ] (ص نسب. اِ.) منسوب به الف، دارای هزار.

القاء

( اِ ) [ ع. ] (مص م.)
۱- یاد دادن.
۲- افکندن، انداختن.

القاب

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ لقب.

القاح

( اِ ) [ ع. ] (مص م.)آبستن کردن، جفت - گیری.

القصه

(اَ قِ صِّ) [ ع. القصه ] (ق.) خلاصه.

الله

(اَ لْ لا) [ ع. ] (اِ.)ایزد، خدا، معبود یگانه. ؛~ُ اعلم خدا داناتر است. (هنگامی که نسبت به موضوعی شک و تردید است). ؛~ اکبر الف - خدا بزرگ تر است. (هنگام تعجب، عصبانیت و تأیید ...

الله بختی

(اَلú لا بَ) (ص نسب.) (عا.) تصادفی، اتفاقی.

اللهم

(اَ لْ لا هُ) [ ع. ] (شب جم.) بار خدایا. ؛~صل علی محمد و آل محمد بار خدایا درود بفرست بر محمد و خاندان او.

اللهی

(اَ لْ لا) [ ع - فا. ] (ص نسب.)
۱- منسوب به الله، خدایی.
۲- مرد کامل، از نقص رسته.

الم

(اَ لَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- (مص ل.) دردمند شدن.
۲- (اِمص.) رنجیدگی.
۳- (اِ.) درد، ج. آلام.

الم شنگه

(اَ لَ شَ گِ) (اِ.) (عا.) جنجال، سر و صدا، هیاهو.

الماس

( اَ ) [ په. ] (اِ.) گرفته شده از یونانی ؛ از سنگ‌های گرانبها و کمیاب که دارای سختی و درخشندگی خاصی می‌باشد.

المام

( اِ ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- به حد بلوغ رسیدن.
۲- گناه صغیره کردن.
۳- فرود آمدن امر بر کسی.


دیدگاهتان را بنویسید