دیوان حافظ – شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد

شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد

شاهد آن نیست که موییّ و میانی دارد
بندهٔ طلعتِ آن باش که آنی دارد

شیوهٔ حور و پری گرچه لطیف است ولی
خوبی آن است و لطافت که فُلانی دارد

چشمهٔ چشمِ مرا ای گلِ خندان دریاب
که به امّیدِ تو خوش آبِ روانی دارد

گوی خوبی که بَرَد از تو؟ که خورشید آن جا
نه سواریست که در دست عِنانی دارد

دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی
آری آری سخنِ عشق نشانی دارد

خَمِ ابرویِ تو در صنعتِ تیراندازی
بُرده از دستِ هر آن کس که کمانی دارد

در رَهِ عشق نشد کَس به یقین محرمِ راز
هر کسی بر حَسَبِ فکر، گُمانی دارد

با خرابات نشینان ز کَرامات مَلاف
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد

مرغِ زیرک نزند در چمنش پرده سرای
هر بهاری که به دنباله، خزانی دارد

مدعی گو لُغَز و نکته به حافظ مفروش
کِلکِ ما نیز زبانی و بیانی دارد







  دیوان حافظ - سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

رخ گر به خون شویم همی، آب از جگر جویم همی
در حال خود گویم همی، یادی بود کارم ترا
«انوری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کنو

(کَ نَ) (اِ.) کنف.

کنوانسیون

(کُ یُ) [ فر. ] (اِ.) موافقت نامه یا عهدنامه میان چند کشور.

کنود

(کَ) [ ع. ] (ص.)۱ - ناسپاس، حق ناشناس.
۲- بخیل.

کنور

(کَ یا کِ) (اِ.) مکر، فریب.

کنور

(کَ) (اِ.) ظرف بزرگ گِلی که در آن غله ریزند.

کنور

(کُ) (اِ.) رعد، تندر.

کنوره

(کَ رِ یا رَ) (اِ.) فریبنده، فریب دهنده.

کنوز

(کُ) [ ع. ] (اِ.) جِ کنز.

کنوزه

(کَ یا کُ زَ یا زِ) (اِ.) پنبه بر زده و حلاجی کرده، پنبه نرم.

کنون

(کُ نُ) (ق.) اکنون، اینک.

کنونی

(~.) (ق.) فعلی، مربوط به زمان حال.

کنک

(کَ نَ) (اِ.) گردویی که مغز آن به سختی برآید.

کنک

(کَ نِ یا کَ نَ) (ص.) بخیل، خسیس.

کنکاش

(کَ) (اِ.) مشورت، شور، کنکاج هم گفته می‌شود.

کنکور

(کُ) [ فر. ] (اِ.) مسابقه، امتحان ورودی.

کنگ

(کَ) (اِ.)
۱- سرانگشت تا دوش.
۲- بال پرنده، جناح.
۳- شاخه درخت.

کنگ

(کُ یا کِ) (ص.)
۱- ستبر و قوی هیکل.
۲- پسر امرد درشت و قوی جثه.

کنگر

(کِ گِ) (اِ.) = کنگری. کنگره: سازی است که در هندوستان متداول است و آن مرکب است از چوبی بلند که بر آن دو تار بسته‌است و بر هر طرف چوب کدویی نصب شده.

کنگر

(کُ گُ)
۱- (اِ.) قسمی گدا که شاخی و شانه گوسفندی به دست گیرد و بر در خانه‌ها و دکان‌های مردم آید و آن شاخ را بر آن شانه مالد تا از آن صدای غرغری پدید آید و بدین وسیله چیزی ...

کنگر

(کَ گَ) (اِ.) گیاهی است خاردار با برگ‌های بریده و ساقه سفید، کوتاه و ستبر که پخته آن را می‌خورند.


دیدگاهتان را بنویسید