دیوان حافظ – سمن‌بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند

سمن‌بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند

سَمَن‌بویان غبارِ غم چو بنشینند، بنشانند
پری‌رویان قرار از دل چو بستیزند، بستانند

به فِتراکِ جفا دل‌ها چو بربندند، بربندند
ز زلفِ عَنبرین جان‌ها چو بگشایند، بفشانند

به عمری یک نَفَس با ما چو بنشینند، برخیزند
نهالِ شوق در خاطر چو برخیزند، بنشانند

سرشکِ گوشه‌گیران را چو دریابند، دُر یابند
رخِ مِهر از سحرخیزان نگردانند، اگر دانند

ز چشمم لَعْلِ رُمّانی چو می‌خندند، می‌بارند
ز رویم رازِ پنهانی چو می‌بینند، می‌خوانند

دوایِ دَردِ عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند، در مانند

چو منصور از مراد آنان که بردارند، بر دارند
بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند، می‌رانند

در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند، ناز آرند
که با این دَرد اگر دربند درمانند، در مانند



  شاهنامه فردوسی - آمدن افراسياب به نزديك پدر خود
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

بهیزک

(بِ زَ) [ په. ] (اِ.) پنج روز آخر سال. به نام‌های: اهنود، اشتود، سپنتمد، و هوخشتر، و هیشتوایشت، که مأخوذ از نام پنج فصل گاثه‌ها می‌باشد. در ایران باستان هر ماه سی روز بوده‌است بنابراین به آخر سال یعنی پایان اسفند، پنج روز می‌افزودند تا سال سیصدوشصت وپنج روز کامل شود. در فارسی پنجه یا پنجه دزدیده و پنجک، و در عربی خمسه مسترقه و در پهلوی بهیزک یا وَهیچک و اندرگاه نامیده‌اند.

دیدگاهتان را بنویسید