دیوان حافظ – سمن‌بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند

سمن‌بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند

سَمَن‌بویان غبارِ غم چو بنشینند، بنشانند
پری‌رویان قرار از دل چو بستیزند، بستانند

به فِتراکِ جفا دل‌ها چو بربندند، بربندند
ز زلفِ عَنبرین جان‌ها چو بگشایند، بفشانند

به عمری یک نَفَس با ما چو بنشینند، برخیزند
نهالِ شوق در خاطر چو برخیزند، بنشانند

سرشکِ گوشه‌گیران را چو دریابند، دُر یابند
رخِ مِهر از سحرخیزان نگردانند، اگر دانند

ز چشمم لَعْلِ رُمّانی چو می‌خندند، می‌بارند
ز رویم رازِ پنهانی چو می‌بینند، می‌خوانند

دوایِ دَردِ عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند، در مانند

چو منصور از مراد آنان که بردارند، بر دارند
بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند، می‌رانند

در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند، ناز آرند
که با این دَرد اگر دربند درمانند، در مانند



  دیوان حافظ - مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

به وقت گل شدم از توبه شراب خجل
که کس مباد ز کردار ناصواب خجل
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

بوادی

(بَ) [ ع. ] (اِ.) جِ بادیه ؛ صحراها.

بوار

(بَ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- نیست شدن، هلاک گشتن.
۲- نیستی، کساد.

بوارد

(بَ رِ) [ ع. ] (اِ.) جِ بارد، بارده.
۱- شمشیرهای بران.
۲- چیزهای سرد و خنک.
۳- غنیمت‌های با رنج.

بواسیر

(بَ) [ ع. ] (اِ.) زخم و ورم رگ‌های مقعد که حاد آن موجب خونریزی می‌شود و با عمل جراحی معالجه می‌شود.

بواصل

(بِ ص ِ) [ فا - ع. ] (ق.) نقداً، نقد، دستادست.

بوالعجب

(بُ لْ عَ جَ) [ ع. ] (ص.) شگفت آور، شعبده، پر از شگفتی.

بوالفضول

(بُ لْ فُ) [ ع. ] (ص.) بیهوده گو.

بوب

(بو یا بُ) [ په. ] (اِ.) فرش، بساط خانه.

بوبر

(بُ) (اِ.) هدهد.

بوبرد

(بُ) (اِ.) بلبل.

بوبه

(بِ) (اِ.) هدهد.

بوبک

(بَ) (اِ.) نک پوپک.

بوبین

[ فر. ] (اِ.) قرقره‌ای که به دور آن سیم روپوش دار پیچیده شده‌است و برای تغییر مقدار جریان برق در موتورها و دستگاه‌های برقی به کار می‌رود.

بوتان

[ فر. ] (اِ.) گازی بی رنگ و خفه کننده که جهت سوخت و ساخت لاستیک مصنوعی به کار می‌رود.

بوتراب

(تُ) [ ع. ] (اِ.) پدر خاک، کنیه حضرت آدم.

بوته

(تِ) (اِ.)
۱- گیاهی پر شاخ و برگ که زیاد بلند نشود.
۲- بچه آدمی و دیگر حیوانات.
۳- نقش و نگار روی پارچه.
۴- کنایه از: زلف و گیسو.

بوته

(تَ یا تِ) (معر.) (اِ.) ظرفی که طلا و نقره را در آن ذوب کنند: بوته زرگری.

بوتیمار

(اِ.) مرغی است ماهیخوار با منقار کشیده و گردن دراز و دم کوتاه و پرهایی به رنگ سبز و سفید و آبی، در کنار رودخانه‌ها می‌نشیند و ماهی شکار می‌کند. می‌گویند با وجود تشنگی شدید، آب نمی‌خورد زیرا می‌ترسد که ...

بوتیک

[ فر. ] (اِ.) مغازه‌ای که در آن لباس، کفش، عطر و مانند آن فروخته می‌شود.

بوج

(بَ) (اِ.) = بوچ:
۱- تکبر، غرور.
۲- خودنمایی.
۳- کروفر.


دیدگاهتان را بنویسید