دیوان حافظ – سمن‌بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند

سمن‌بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند

سَمَن‌بویان غبارِ غم چو بنشینند، بنشانند
پری‌رویان قرار از دل چو بستیزند، بستانند

به فِتراکِ جفا دل‌ها چو بربندند، بربندند
ز زلفِ عَنبرین جان‌ها چو بگشایند، بفشانند

به عمری یک نَفَس با ما چو بنشینند، برخیزند
نهالِ شوق در خاطر چو برخیزند، بنشانند

سرشکِ گوشه‌گیران را چو دریابند، دُر یابند
رخِ مِهر از سحرخیزان نگردانند، اگر دانند

ز چشمم لَعْلِ رُمّانی چو می‌خندند، می‌بارند
ز رویم رازِ پنهانی چو می‌بینند، می‌خوانند

دوایِ دَردِ عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند، در مانند

چو منصور از مراد آنان که بردارند، بر دارند
بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند، می‌رانند

در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند، ناز آرند
که با این دَرد اگر دربند درمانند، در مانند



  دیوان حافظ - ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

هر کجا رفتیم داغی بر دل ما تازه شد
سوخت آخر جنس ما از گرمی بازارها
«بیدل دهلوی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ام الخبائث

(اُ مُّ لْ خَ ئِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- مایه پلیدی‌ها.
۲- مجازاً شراب.

ام الفساد

(~. فِ یا فَ) [ ع. ]
۱- (اِ.) مایه و سبب تباهی و فساد.
۲- (ص.) فتنه انگیز.

ام القری

(~. قُ را) [ ع. ] (اِ.)
۱- مهم ترین و ارزش مندترین سرزمین.
۲- مجازاً مکه.

ام المومنین

(~. مُ مِ) [ ع. ] (اِ.) لقب هر یک از زنان پیغمبر اسلام.

ام الکتاب

(~. کِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- قرآن.
۲- سوره فاتحه.

ام. آر. آی

(اِ) [ انگ. ]M.R.I (اِ.) نوعی تصویر - برداری برای تشخیص بیماری از طریق به ره گیری از تشکیل مغناطیسی هسته و بررسی اثر آن به یاری کامپیوتر، نمایش تشدید مغناطیسی.

ام. اس

(اِ اِ) [ انگ. ]M.S (اِ.) بیماری عصبی پیش رونده‌ای که به تدریج باعث ضعف، اختلال‌های حسی و حرکتی، و اختلال در بینایی و گفتار می‌شود.

ام. دبلیو

(اِ دَ بِ) [ انگ. ]M.W (اِ.) موج متوسط (رادیو).

اما

(اَ مّ) [ ع. ] (ق.) تفصیل و تأکید را رساند، ولی، ولیک، ولیکن. ؛~ تو کار آوردن بهانه آوردن، ایراد گرفتن.

اماتت

(اِ تَ) [ ع. اماته. ] (مص م.) کشتن، بی جان کردن.

اماثل

(اَ ثِ) [ ع. ] (ص.) جِ امثل.
۱- فضلا، هنرمندان.
۲- مانندها.

امارات

( اِ ) [ ع. ] (اِ.) جِ اماره (امارت).
۱- ولایت‌ها.
۲- فرمانفرمایی‌ها، سرداری‌ها.

امارات

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ اماره.

امارت

(اِ رَ) [ ع. ]
۱- (اِمص.) فرمانروایی.
۲- (اِ.) ناحیه‌ای که زیر فرمان امیری باشد.

اماره

(اَ مّ رِ) [ ع. اماره ] (ص.)
۱- بسیار امر کننده، گمراه کننده.
۲- خواهش‌های شیطانی.

اماره

(اِ رِ) [ ع. ] (اِ.) نشان، نشانه، علامت، ج. امارات.

اماله

(اِ لِ) [ ع. اماله ] (مص م.)
۱- مایل کردن، خم دادن.
۲- تنقیه کردن.
۳- تبدیل حرف «آ» (الف) به «ی». مانند: رکاب = رکیب.

امام

( اَ ) [ ع. ] (ق.) پیش، جلو.

امام

( اِ ) [ ع. ] (ص. اِ.)
۱- پیشوا، پیشرو.
۲- پیش نماز.
۳- پیر، شیخ.

امام زاده

(اِ. دِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) فرزند یا نواده یکی از امامان دوازدگانه.


دیدگاهتان را بنویسید