دیوان حافظ – سر ارادت ما و آستان حضرت دوست

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست

سرِ ارادتِ ما و آستانِ حضرت دوست
که هر چه بر سرِ ما می‌رود ارادتِ اوست

نظیرِ دوست ندیدم اگر چه از مَه و مِهر
نهادم آینه‌ها در مقابلِ رخِ دوست

صبا ز حالِ دلِ تنگِ ما چه شرح دهد؟
که چون شِکَنجِ ورق‌هایِ غنچه تو بر توست

نه من سَبوکش این دیرِ رندسوزم و بس
بسا سَرا که در این کارخانه سنگ و سبوست

مگر تو شانه زدی زلفِ عنبرافشان را؟
که بادْ غالیه‌سا گشت و خاکْ عنبربوست

نثارِ رویِ تو هر برگِ گل که در چمن است
فدای قَدِّ تو هر سروبُن که بر لبِ جوست

زبانِ ناطقه در وصفِ شوق نالان است
چه جای کِلکِ بریده‌زبانِ بیهُده‌گوست؟

رخِ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حالِ نکو در قَفایِ فالِ نکوست

نه این زمان دلِ حافظ در آتشِ هوس است
که داغدار ازل همچو لالهٔ خودروست




  شاهنامه فردوسی - گفتار اندر زادن رستم
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

در مجلس ما عطر میامیز که ما را
هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

کوسه بر نشین

(~. بَ نِ) (اِمر.) جشنی بود که ایرانیان در اول ماه آذر برپا می‌کردند بدین وجه که مردی کوسه و یک چشم و بدقیافه و مضحک را بر خری سوار می‌کردند و دارویی گرم بر بدن او طلا می‌نمودند و آن مرد مضحک بادزنی در دست داشت و پیوسته خود را باد می‌زد و از گرما شکایت می‌کرد و مردم برف و یخ به او می‌زدند چند تن از غلامان شاه نیز همراه او بودند و از هر دکانی یک درهم سیم می‌گرفتند و اگر کسی از دادن وجه اهمال و تعلل می‌کرد، کوسه از گل سیاه و مرکب که همراه داشت بر جامه آن کس می‌پاشید و از هنگام صباح تا هنگام نماز ظهر هرچه جمع می‌شد تعلق به پادشاه داشت و از آن پس تا هنگام نماز عصر هر چه گرد می‌آمد به کوسه و گروهی که با او همراه بودند. اگر کوسه بعد از هنگام نماز عصر به نظر بازاریان درمی آمد او را آن قدر که می‌توانستند می‌زدند این روز را به عربی «رکوب کوسج» می‌خواندند.

دیدگاهتان را بنویسید