دیوان حافظ – سر ارادت ما و آستان حضرت دوست

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست

سرِ ارادتِ ما و آستانِ حضرت دوست
که هر چه بر سرِ ما می‌رود ارادتِ اوست

نظیرِ دوست ندیدم اگر چه از مَه و مِهر
نهادم آینه‌ها در مقابلِ رخِ دوست

صبا ز حالِ دلِ تنگِ ما چه شرح دهد؟
که چون شِکَنجِ ورق‌هایِ غنچه تو بر توست

نه من سَبوکش این دیرِ رندسوزم و بس
بسا سَرا که در این کارخانه سنگ و سبوست

مگر تو شانه زدی زلفِ عنبرافشان را؟
که بادْ غالیه‌سا گشت و خاکْ عنبربوست

نثارِ رویِ تو هر برگِ گل که در چمن است
فدای قَدِّ تو هر سروبُن که بر لبِ جوست

زبانِ ناطقه در وصفِ شوق نالان است
چه جای کِلکِ بریده‌زبانِ بیهُده‌گوست؟

رخِ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حالِ نکو در قَفایِ فالِ نکوست

نه این زمان دلِ حافظ در آتشِ هوس است
که داغدار ازل همچو لالهٔ خودروست




  دیوان حافظ -  نقدها را بود آیا که عیاری گیرند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

در خیال این همه لعبت به هوس می‌بازم
بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

استرجاع

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.)رجوع کردن، طلب بازگشت کردن.
۲- داده‌ای را بازپس گرفتن.
۳- (مص ل.) هنگام شنیدن خبر مرگ کسی، انالله و اناالیه راجعون گفتن.

دیدگاهتان را بنویسید