دیوان حافظ – سر ارادت ما و آستان حضرت دوست

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست

سرِ ارادتِ ما و آستانِ حضرت دوست
که هر چه بر سرِ ما می‌رود ارادتِ اوست

نظیرِ دوست ندیدم اگر چه از مَه و مِهر
نهادم آینه‌ها در مقابلِ رخِ دوست

صبا ز حالِ دلِ تنگِ ما چه شرح دهد؟
که چون شِکَنجِ ورق‌هایِ غنچه تو بر توست

نه من سَبوکش این دیرِ رندسوزم و بس
بسا سَرا که در این کارخانه سنگ و سبوست

مگر تو شانه زدی زلفِ عنبرافشان را؟
که بادْ غالیه‌سا گشت و خاکْ عنبربوست

نثارِ رویِ تو هر برگِ گل که در چمن است
فدای قَدِّ تو هر سروبُن که بر لبِ جوست

زبانِ ناطقه در وصفِ شوق نالان است
چه جای کِلکِ بریده‌زبانِ بیهُده‌گوست؟

رخِ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حالِ نکو در قَفایِ فالِ نکوست

نه این زمان دلِ حافظ در آتشِ هوس است
که داغدار ازل همچو لالهٔ خودروست




  دیوان حافظ - صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اندرخور

(~. خُ) (ص.) درخور، سزاوار.

اندرز

(اَ دَ) [ په. ] (اِ.)
۱- پند، نصیحت.
۲- وصیت.

اندروا

(اَ دَ) (ی) [ په. ] (ص مر.)
۱- سرگشته.
۲- معلق، آویخته.

اندرون

(اَ دَ) [ په. ] (اِ. ق.)
۱- داخل، درون.
۲- باطن، ضمیر.
۳- حرمسرا.

اندرونی

(~.) (ص نسب.)
۱- داخلی، درونی.
۲- (اِمر.) خانه‌ای که پشت خانه دیگر واقع باشد و مخصوص زن و فرزندان و خدمتگزاران است. مق بیرونی.

اندرگاه

(اَ دَ) (اِمر.) پنج روزی که به آخر سال اضافه می‌کردند، خمسه مسترقه، پنجه دزدیده.

اندفاع

(اِ دِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- دور شدن، برکنار شدن.
۲- بازداشته شدن، برکنار شدن.
۳- در ایستادن، درآمدن.

اندمال

(اِ دِ) [ ع. ] (مص ل.) بهتر شدن، بهبود یافتن.

اندمه

(اَ دَ مَ) (اِ.) اندوهه، شرح و بیان سرگذشت‌ها و حوادث ناگوار.

اندوختن

(اَ تَ) [ په. ] (مص م.)۱ - جمع کردن، فراهم آوردن.
۲- ذخیره کردن.
۳- بهره بردن، سود بردن.

اندوخته

(اَ تِ) (ص مف.)
۱- جمع شده.
۲- پس انداز شده.

اندود

( اَ ) (اِ.)ماده‌ای که به چیزی بمالند، مانند کاهگل که روی بام یا دیوار مالند.

اندودن

(اَ دَ) [ په. ] (مص م.)
۱- آلودن.
۲- آب دادن فلزات.
۳- شیره و روغن مالیدن.

اندوده

(اَ دِ) (ص مف.) مالیده شده، آغشته شده.

اندوزه

(اَ زِ) (اِمر.) اندوه، غم.

اندوه

( اَ ) [ په. ] (اِ.) غم، غصه. اَندُه نیز گویند.

اندوهناک

(اَ) (ص مر.) اندوهگین، غمگین.

اندوهگین

( اَ ) (ص مر.) غمگین، غصه دار.

اندک

(اَ دَ) (ص.)
۱- کم.
۲- کوتاه.

اندک اندک

(~. ~.) (ق مر.)
۱- کم کم.
۲- به تدریج، رفته رفته.


دیدگاهتان را بنویسید