دیوان حافظ – سر ارادت ما و آستان حضرت دوست

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست

سرِ ارادتِ ما و آستانِ حضرت دوست
که هر چه بر سرِ ما می‌رود ارادتِ اوست

نظیرِ دوست ندیدم اگر چه از مَه و مِهر
نهادم آینه‌ها در مقابلِ رخِ دوست

صبا ز حالِ دلِ تنگِ ما چه شرح دهد؟
که چون شِکَنجِ ورق‌هایِ غنچه تو بر توست

نه من سَبوکش این دیرِ رندسوزم و بس
بسا سَرا که در این کارخانه سنگ و سبوست

مگر تو شانه زدی زلفِ عنبرافشان را؟
که بادْ غالیه‌سا گشت و خاکْ عنبربوست

نثارِ رویِ تو هر برگِ گل که در چمن است
فدای قَدِّ تو هر سروبُن که بر لبِ جوست

زبانِ ناطقه در وصفِ شوق نالان است
چه جای کِلکِ بریده‌زبانِ بیهُده‌گوست؟

رخِ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حالِ نکو در قَفایِ فالِ نکوست

نه این زمان دلِ حافظ در آتشِ هوس است
که داغدار ازل همچو لالهٔ خودروست




  شاهنامه فردوسی - لشكر كشيدن زال سوى افراسياب
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بگفتمش به لبم بوسه‌ای حوالت کن
به خنده گفت کی ات با من این معامله بود
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

یهوه

(یَ هُ وَ) [ عبر. ] (اِ.) اسمی است که در تورات بر خدا اطلاق شده‌است و دلالت بر سرمدیت آن ذات مقدس کند.

یواش

(یَ) [ تر. ] (ق. ص.)آهسته، آرام، به نرمی.

یواشکی

(یَ شَ) [ تر - فا. ] (ق مر.) به آرامی و آهستگی.

یواقیت

(یَ) [ ع. ] (اِ.) جِ یاقوت.

یوبه

(ب) (اِ.) آرزو، خواهش.

یوبیدن

(دَ) (مص م.) آرزو داشتن، میل کردن.

یورت

[ تر - مغ. ] (اِ.)
۱- چراگاه ایلات و عشایر.
۲- محل خیمه و خرگاه.
۳- مسکن، منزل.
۴- یورد.

یورتمه

(مِ) [ تر. ] (اِ.) چهار نعل رفتن اسب.

یورش

(رِ) [ تر. ] (اِ.) تاخت و تاز، هجوم.

یورغه

(غَ یاغ) [ تر. ] (اِ.) اسب راه رو.

یورو

(رُ) [ انگ. ] (اِ.) واحد پول مشترک کشورهای عضو اتحادیه اروپا.

یوز

(اِ.) حیوانی است درنده شبیه پلنگ اما کوچکتر از آن که در قدیم آن را برای شکار تربیت می‌کردند.

یوزباشی

[ تر. ] (اِ.) فراشباشی، فراشی که سر دسته صد نفر بود.

یوزنده

(زَ دِ) (ص فا.) جستجو کننده.

یوزه

(زَ یازِ) (اِ.) سگ شکاری.

یوزپلنگ

(پَ لَ) (اِمر.) پستانداری از راسته گوشتخواران و از تیره گربه‌ها که دارای اندامی کشیده و بلند است. و به همین جهت می‌تواند به سرعت بدود. جثه این حیوان کمی از پلنگ کوچکتر است ولی ارتفاع آن به مناسبت درازی ...

یوزک

(زَ) (اِمر.) توله سگ شکاری.

یوزیدن

(دَ) (مص ل.) جُستن، جستجو کردن.

یوسف آرا

(سُ) (ص فا.) بسیار زیباتر از یوسف، که در زیبایی آرایش دهنده یوسف باشد.

یوغ

(اِ.) چوبی که هنگام شخم زدن زمین بر گردن گاو می‌گذارند.


دیدگاهتان را بنویسید