دیوان حافظ – سر ارادت ما و آستان حضرت دوست

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست

سرِ ارادتِ ما و آستانِ حضرت دوست
که هر چه بر سرِ ما می‌رود ارادتِ اوست

نظیرِ دوست ندیدم اگر چه از مَه و مِهر
نهادم آینه‌ها در مقابلِ رخِ دوست

صبا ز حالِ دلِ تنگِ ما چه شرح دهد؟
که چون شِکَنجِ ورق‌هایِ غنچه تو بر توست

نه من سَبوکش این دیرِ رندسوزم و بس
بسا سَرا که در این کارخانه سنگ و سبوست

مگر تو شانه زدی زلفِ عنبرافشان را؟
که بادْ غالیه‌سا گشت و خاکْ عنبربوست

نثارِ رویِ تو هر برگِ گل که در چمن است
فدای قَدِّ تو هر سروبُن که بر لبِ جوست

زبانِ ناطقه در وصفِ شوق نالان است
چه جای کِلکِ بریده‌زبانِ بیهُده‌گوست؟

رخِ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حالِ نکو در قَفایِ فالِ نکوست

نه این زمان دلِ حافظ در آتشِ هوس است
که داغدار ازل همچو لالهٔ خودروست




  شاهنامه فردوسی - رفتن فريدون به جنگ ضحاك
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ما گوشه نشینان، چمن‌آرای خیالیم
در خلوت ما نکهت گل بار ندارد
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ارندان

(اَ رَ) (ق.)
۱- حاشا.
۲- انکار.

اره

(اَ رِّ) (اِ.) ابزاری است برای بریدن چوب یا فلز که از آهن و به شکل تیغه بلند و باریک و دندانه دار و تیز ساخته شده‌است. ؛ ~دادن و تیشه گرفتن کنایه از: بگومگو کردن، کلنجار رفتن.

اره

زبان (اَ رُِ. زَ) (ص مر.)
۱- تیززبان، زبان - دراز.
۲- بهتان گوی.

ارهاب

( اِ ) [ ع. ] (مص م.) ترسانیدن، دچار هراس کردن.

ارهاق

( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص م.) کسی را بیش از طاقت وی تکلیف کردن.
۲- (مص ل.) نافرمانی کردن.

ارواء

( اِ ) (اِ.) [ ع. ] (مص م.)۱ - سیراب کردن.
۲- روان کردن.
۳- به روایت شعر داشتن.

ارواح

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ روح ؛ روح‌ها، روان‌ها.

ارواح

(~.) [ ع. ] (اِ.) جِ ریح ؛ بادها.

ارواحنافداه

(اَ حُ فِ) [ ع. ] (شب جم.) روان‌های ما فدای او باد، جان‌های ما فدای او باد.

اروانه

(اَ نِ) (اِ.)
۱- شتر ماده.
۲- گل اروانه (گیا).

اروس

( اَ ) (اِ.) کالا، متاع.

اروس

( اُ )
۱- (اِ.) روس.
۲- (ص.) روسی، از مردم روسیه.

اروق

(اَ) [ تر - مغ. ] (اِ.) = اروغ. اوروغ. اوروق: خانواده، دودمان، خویشان.

ارومه

(اُ یا اَ مَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- بُن درخت، ریشه درخت.
۲- اصل، اساس.

اروند

(~.) (اِ.)
۱- افسون و نیرنگ.
۲- رود دجله.

اروند

(اَ وَ) (اِ.)
۱- شأن و شوکت.
۲- حسرت، آرزو.

اروپایی

(اُ) (ص نسب.) منسوب به اروپا، از مردم اروپا (یکی از قاره‌های پنجگانه کره زمین). ؛~ مآب کسی که از آداب و رسوم و رفتار و طرز زندگی اروپاییان تقلید می‌کند.

ارویس گاه

(اَ) (اِمر.) (در آداب دینی زرتشتی) سنگ بزرگی است چهار گوشه که آلت‌های مخصوص از قبیل هاون و دسته هاون و برسمدان و طشت و ورس را بر روی آن می‌نهند.

ارژن

(اَ ژَ) (اِ.) درختچه‌ای از دسته بادامی‌ها از تیره گل سرخیان که دارای گونه‌های مختلف است. گونه‌ای از آن در فارس خصوصاً در دشت ارژن و کوه‌های بختیاری روییده می‌شود، بخورک.

ارژنگ

(اَ ژَ) (اِ.) نام کتاب مانی که دارای انواع نقش و نگار بوده و به موجب آن مانی ادعای پیغمبری داشت.


دیدگاهتان را بنویسید