دیوان حافظ – سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند

سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند

سروِ چَمانِ من چرا میلِ چمن نمی‌کند؟
همدمِ گل نمی‌شود یادِ سَمَن نمی‌کند

دی گِلِه‌ای ز طُرِّه‌اش کردم و از سرِ فُسوس
گفت که این سیاهِ کج، گوش به من نمی‌کند

تا دلِ هرزه گَردِ من رفت به چینِ زلفِ او
زان سفرِ درازِ خود عزمِ وطن نمی‌کند

پیشِ کمانِ ابرویش لابه همی‌کنم ولی
گوش کشیده است از آن گوش به من نمی‌کند

با همه عطفِ دامنت آیدم از صبا عجب
کز گذرِ تو خاک را مُشکِ خُتَن نمی‌کند

چون ز نسیم می‌شود زلفِ بنفشه پُرشِکَن
وه که دلم چه یاد از آن عَهدْشِکَن نمی‌کند

دل به امیدِ رویِ او همدمِ جان نمی‌شود
جان به هوایِ کویِ او خدمتِ تن نمی‌کند

ساقیِ سیم ساقِ من گر همه دُرد می‌دهد
کیست که تن چو جامِ مِی جمله دهن نمی‌کند؟

دستخوشِ جفا مَکُن آبِ رُخَم که فیضِ ابر
بی‌مددِ سِرشکِ من دُرِّ عَدَن نمی‌کند

کُشتهٔ غمزهٔ تو شد حافظِ ناشنیده پند
تیغ سزاست هر که را دَرد سخن نمی‌کند




  شاهنامه فردوسی - ستایش خرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک
رهنمونیم به پای علم داد نکرد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کم

(کُ مّ) [ ع. ] (اِ.) آستین. ج. اَکمام.

کم

(کَ) [ په. ]
۱- (ص.) اندک، قلیل.
۲- (ص تف.) کمتر، اقل.
۳- الا، منهای.
۴- کمیاب، نادر.

کم اصل

(کَ. اَ) [ فا - ع. ] (ص مر.) پست نژاد.

کم بضاعت

(کَ. بَ عَ) [ فا - ع. ] (ص مر.) فقیر، ندار.

کم دل

(کَ. دِ) (ص مر.) بی جرأت، ترسو.

کم دلی

(~.) (حامص.) جبن، ترس.

کم رو

(کَ) (ص.) خجالتی، خجول.

کم زدن

(کَ. زَ دَ)
۱- (مص م.) حقیر شمردن.
۲- (مص ل.) اظهار عجز کردن.

کم زده

(~. زَ دِ) (ص.) بی دولت، بی اقبال.

کم زن

(~. زَ) (ص فا.)
۱- کسی که در قمار همیشه می‌بازد.۲ - بی دولت، بی اقبال، سهل - انگار.
۳- پست کننده.

کم ظرفی

(کَ. ظَ) (حامص.) بی طاقتی، بی - گنجایشی.

کم فروش

(~.) (ص فا.) فروشنده‌ای که جنس را کمتر از وزنی که باید داشته باشد می‌فروشد.

کم فروشی

(~.) (حامص.) تقلب در وزن جنس هنگام فروختن.

کم محل

(~. مَ حَ) [ فا - ع. ] (ص مر.)
۱- بی اعتبار.
۲- کم توجه، کم لطف.

کم نظیر

(کَ. نَ) [ فا - ع. ] (ص مر.) بی مانند، بی مثل.

کم و کاست

(~ُ سú) نقصان، زیان، عیب.

کم کار

(کَ) (ص مر.)
۱- تنبل.
۲- بی تجربه.

کم کم

(کُ کُ) (اِ.) ریگ روان.

کم گرفتن

(کَ. گِ رِ تَ) (مص م.) ناچیز شمردن، حقیر پنداشتن.

کما

(کَ) [ ع. ] (ق.) همچنان، مانند اینکه.


دیدگاهتان را بنویسید