دیوان حافظ – سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد

سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد

سحر چون خسرو خاور عَلَم بر کوهساران زد
به دستِ مرحمت یارم درِ امیدواران زد

چو پیشِ صبح روشن شد که حالِ مِهر گردون چیست
برآمد خنده‌ای خوش بر غرورِ کامگاران زد

نگارم دوش در مجلس به عزمِ رقص چون برخاست
گره بگشود از ابرو و بر دل‌های یاران زد

من از رنگِ صَلاح آن دَم به خونِ دل بِشُستم دست
که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد

کدام آهن‌دلش آموخت این آیین عیّاری
کز اول چون برون آمد رهِ شب‌زنده‌داران زد

خیالِ شهسواری پخت و شد ناگَه دلِ مسکین
خداوندا نگه دارش که بر قلبِ سواران زد

در آب و رنگِ رخسارش چه جان دادیم و خون خوردیم
چو نقشش دست داد اول، رقم بر جان سپاران زد

منش با خرقهٔ پشمین کجا اندر کمند آرم
زره مویی که مژگانش رهِ خنجرگزاران زد

نظر بر قرعهٔ توفیق و یُمنِ دولتِ شاه است
بده کامِ دلِ حافظ که فالِ بختیاران زد

شهنشاهِ مظفر فر شجاعِ مُلک و دین منصور
که جودِ بی‌دریغش خنده بر ابر بهاران زد

از آن ساعت که جامِ می به دستِ او مُشَرَّف شد
زمانه ساغرِ شادی به یادِ میگساران زد

ز شمشیرِ سرافشانش ظفر آن روز بِدْرَخشید
که چون خورشیدِ انجم سوز تنها بر هِزاران زد

دوامِ عمر و مُلکِ او بخواه از لطف حق ای دل
که چرخ این سکهٔ دولت به دورِ روزگاران زد






  دیوان حافظ - به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

زلف تو مرا عمر دراز است ولی نیست
در دست سر مویی از آن عمر درازم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آرد

[ په. ] (اِ.) گردی که از کوبیدن و آسیاب کردن غلات به دست می‌آید. ؛ ~ خود را بیختن و الک خود را آویختن کنایه از: وظایف خود را طی سالیان انجام دادن و دیگر اخلاقاً موظف یا عملاً توان انجام کاری را نداشتن.

دیدگاهتان را بنویسید