دیوان حافظ – سحر بلبل حکایت با صبا کرد

سحر بلبل حکایت با صبا کرد

سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشقِ رویِ گل با ما چه‌ها کرد

از آن رنگِ رُخَم، خون در دل افتاد
وز آن گلشن، به خارم مبتلا کرد

غلامِ همتِ آن نازنینم
که کار خیر بی روی و ریا کرد

من از بیگانگان دیگر ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد

گر از سلطان طمع کردم، خطا بود
ور از دلبر وفا جُستَم، جفا کرد

خوشش باد آن نسیمِ صبحگاهی
که دردِ شب نشینان را دوا کرد

نقابِ گل کَشید و زلفِ سُنبل
گره بندِ قبای غنچه وا کرد

به هر سو بلبلِ عاشق در افغان
تَنَعُّم از میان، بادِ صبا کرد

بشارت بَر به کویِ می فروشان
که حافظ توبه از زهدِ ریا کرد

وفا از خواجگانِ شهر با من
کمالِ دولت و دین بوالوفا کرد






  دیوان حافظ - کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است
که داغدار ازل همچو لاله خودروست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

اسپ

( اَ ) (اِ.)
۱- اسب، فرس.
۲- یکی از مهره‌های شطرنج. ؛~ و فرزین نهادن مات کردن، مغلوب کردن (در شطرنج).
۳- جزو دوم بسیاری از نام‌های کهن ایرانی: گشتاسپ، لهراسپ، جاماسپ و غیره.

دیدگاهتان را بنویسید