دیوان حافظ – سحر بلبل حکایت با صبا کرد

سحر بلبل حکایت با صبا کرد

سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشقِ رویِ گل با ما چه‌ها کرد

از آن رنگِ رُخَم، خون در دل افتاد
وز آن گلشن، به خارم مبتلا کرد

غلامِ همتِ آن نازنینم
که کار خیر بی روی و ریا کرد

من از بیگانگان دیگر ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد

گر از سلطان طمع کردم، خطا بود
ور از دلبر وفا جُستَم، جفا کرد

خوشش باد آن نسیمِ صبحگاهی
که دردِ شب نشینان را دوا کرد

نقابِ گل کَشید و زلفِ سُنبل
گره بندِ قبای غنچه وا کرد

به هر سو بلبلِ عاشق در افغان
تَنَعُّم از میان، بادِ صبا کرد

بشارت بَر به کویِ می فروشان
که حافظ توبه از زهدِ ریا کرد

وفا از خواجگانِ شهر با من
کمالِ دولت و دین بوالوفا کرد






  شاهنامه فردوسی - آگاه شدن منوچهر از كار زال و رودابه‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

منم مرغی که جز در خلوت شبها نمی‌نالد
منم اشکی که جز بر خرمن دلها نمی‌افتد
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پرستار

(پَ رَ) [ په. ] (ص فا.)
۱- خدمتکار، خادم.
۲- غلام، کنیز.
۳- کسی که خدمت بیماران می‌کند.

پرستارزاده

(پَ رَ دِ) (ص مف) غلام زاده، کسی که پدر و مادرش غلام و کنیز بوده باشند.

پرستش

(پَ رَ تِ) (اِمص.)
۱- ستایش، نیایش.
۲- پرستاری، خدمت.
۳- بیمارداری.
۴- عمل یا رفتاری که نشانه بندگی، سرسپردگی یا ایمان است ؛ عبادت.

پرستشگاه

(پَ رَ تِ) (اِمر.) معبد، جای عبادت.

پرستشگر

(پَ رَ تِ گَ) (ص فا.)
۱- عابد.
۲- چاکر، خادم.

پرستنده

(پَ رَ تَ دِ) (ص فا.)
۱- نوکر، خدمتکار.
۲- زن خدمتکار.
۳- عبادت کننده.
۴- ستاینده.

پرستندگی

(پَ رَ تَ دِ) (حامص.)
۱- پرستش، عبودیت.
۲- خدمت، خدمتکاری.

پرسته

(پَ رَ تِ)
۱- (اِ.) پرستیده، کسی که او را پرستش کنند.
۲- (اِمص.) پرستش، عبادت.
۳- کنیز، خدمتکار.

پرستو

(پَ رَ) (اِ.) چلچله، پرنده‌ای با بال‌های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه، که در فصل سرما به مناطق گرمسیر مهاجرت می‌کند.

پرستیدن

(پَ رَ دَ) [ په. ] (مص م.)
۱- بندگی کردن، ستایش نمودن.
۲- بسیار دوست داشتن.
۳- دوست داشتن، دوست گرفتن.

پرستیده

(پَ رَ دِ) (ص مف.) پرستش شده.

پرستیژ

(پِ رِ) [ فر. ] (اِ.)وجهه، آبرو و اعتبار.

پرسش

(پُ س ِ) [ په. ] (اِمص.)۱ - پرسیدن.
۲- پژوهش، تحقیق.
۳- احوال پرسی.
۴- بازخواست، مؤاخذه.

پرسشنامه

(~. مِ) (اِمر.) یک یا چند برگه شامل سوالاتی راجع به هویت و افراد خانواده و همانند آن که معمولاً در ادارات و مؤسسات به اشخاص می‌دهند تا پر کنند.

پرسنده

(پُ سَ دِ) (ص فا.) پرسش کننده، گدا.

پرسنل

(پِ سُ نِ) [ فر. ] (اِ.) مجموع افراد یک مؤسسه یا کارکنان بخش خاصی از آن، کارکنان. (فره).

پرسنگ

(پَ سَ) (اِ.) نک فرسنگ.

پرسه

(پَ س ِ) (اِ.)
۱- راه رفتن بسیار و بی نتیجه.
۲- رفتن گدایان به گدایی.

پرسه

(پُ س ِ) (اِمص.)
۱- احوالپرسی، عیادت.
۲- تسلیت.
۳- آمار، شمار.
۴- مراسم دیدار با بازماندگان کسی که مرده‌است.
۵- مجلس ترحیم.

پرسه زدن

(~. زَ دَ)(مص ل.)
۱- گردش بیهوده اشخاص بی کار.
۲- رفتن مریدی به دستور پیر در بازارها و کوی‌ها به گدایی.


دیدگاهتان را بنویسید