دیوان حافظ –  سحرم دولت بیدار به بالین آمد

سحرم دولت بیدار به بالین آمد

سَحَرم دولتِ بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد

قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد

مژدگانی بده ای خلوتیِ نافه‌گشای
که ز صحرایِ خُتَن آهویِ مُشکین آمد

گریه آبی به رخِ سوختگان بازآورد
ناله فریادرَسِ عاشقِ مسکین آمد

مرغِ دل باز هوادارِ کمان‌ابروییست
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد

ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کامِ دلِ ما آن بشد و این آمد

رسمِ بدعهدیِ ایّام چو دید ابرِ بهار
گریه‌اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد

چون صبا گفتهٔ حافظ بشنید از بلبل
عَنبرافشان به تماشایِ ریاحین آمد




  دیوان حافظ - مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او دید و در انکار من است
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

یوم

(یَ یا یُ) [ ع. ] (اِ.) روز. ج. ایام.

یوم البعث

(یَ یا یُ مُ لْ بَ) [ ع. ] (اِمر.) روز رستخیز، روز قیامت.

یوم الحساب

(~ُ. لú ح) [ ع. ] (اِمر.) روز قیامت، روز شمار.

یوم الدین

(~.) [ ع. ] (اِمر.) روز قیامت، روزشمار.

یوم القرار

(~. قَ) [ ع. ] (اِمر.) روز قیامت، روز رستخیز.

یوم الله

(~ُ لْ لا) [ ع. ] (اِمر.) روز مقدس، روز گرامی.

یوم الموعود

(~. مَ) [ ع. ] (اِمر.) روز قیامت، روز رستخیز.

یومیه

(یُ یِ) [ ع - فا. ] (ق.) روزانه، مخارج روزانه.

یون

(اِ.) نمد زین، روپوش زین.

یون

(یُ) [ فر. ] (اِ.) اتم یا گروهی از اتم‌های باردار است که یک یا چند الکترون از دست داده‌است.

یونت ئیل

[ تر. ] (اِ.) هفتمین سال از دوره ۱۲ ساله ترکی.

یونجه

(یُ جِ) [ تر. ] (اِ.) گیاهی است از نوع اسپرس که خوراک چهارپایان است.

یونسکو

(نِ کُ) [ انگ. ]Unesco (اِ.) سازمان علمی، فرهنگی و تربیتی.

یونولیت

(یُ نُ) [ انگ. ] (اِ.) نام تجاری ماده‌ای سبک و متخلخل و معمولاً سفید که در بسته بندی و عایق کاری کاربرد دارد، فیبر سفید.

یونیسف

(س) [ انگ. ]Unicef (اِ.) سازمانی وابسته به سازمان ملل متحد که هدفش کمک به بهداشت کودکان و مادران است.

یوگا

[ سنس. ] (اِ.) مجموعه‌ای از تمرین‌های بدنی برای تأمین تن درستی و به دست آوردن قدرت روحی.

یویو

(یُ یُ) (اِ.) نوعی اسباب بازی کودکان.

یک

(~.) (ص)۱ - تنها و بی همتا.
۲- نخست، اول.
۳- (کن.) درجه بالا، بسیار خوب.

یک

(یَ یا یِ) [ په. ] (اِ.) نخستین شماره اعداد، واحد.

یک اسبه

(~. اَ بِ) (اِ.) (ص مر.)
۱- دارای یک اسب.
۲- یک تنه، به تنهایی.
۳- (اِ.) آفتاب.


دیدگاهتان را بنویسید