دیوان حافظ – سال‌ها دفتر ما در گرو صهبا بود

سال‌ها دفتر ما در گرو صهبا بود

سال‌ها دفترِ ما در گرو صَهبا بود
رونقِ میکده از درس و دعایِ ما بود

نیکیِ پیرِ مغان بین که چو ما بدمستان
هر چه کردیم به چشمِ کَرَمَش زیبا بود

دفترِ دانش ما جمله بشویید به مِی
که فلک دیدم و در قصدِ دلِ دانا بود

از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل
کاین کسی گفت که در علمِ نظر بینا بود

دل چو پرگار به هر سو دَوَرانی می‌کرد
و اندر آن دایره سرگشتهٔ پابرجا بود

مُطرب از دَردِ محبت عملی می‌پرداخت
که حکیمانِ جهان را مژه خون پالا بود

می‌شکفتم ز طرب زان که چو گُل بر لبِ جوی
بر سرم سایهٔ آن سروِ سَهی بالا بود

پیرِ گلرنگِ من اندر حقِ اَزْرَق‌پوشان
رخصتِ خُبث نداد ار نه حکایت‌ها بود

قلبِ اندودهٔ حافظ بَرِ او خرج نشد
کاین مُعامِل به همه عیبِ نهان بینا بود




  دیوان حافظ - لعل سیراب به‌خون‌تشنه‌ لب یار من است
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

آن زمان وقت می صبح فروغ است که شب
گرد خرگاه افق پرده شام اندازد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آمدن

(مَ دَ) [ په. ] (مص ل.)
۱- رسیدن، فرا - رسیدن.
۲- آغاز کردن، شروع کردن.
۳- سر زدن، واقع شدن.
۴- گذشتن، سپری شدن.
۵- اصابت کردن، رسیدن.
۶- گنجیدن.
۷- پدیدار گشتن، پیدا شدن.
۸- شدن، گردیدن.
۹- فرض کردن.
۱۰ - برآمدن، مقابله کردن.

دیدگاهتان را بنویسید