دیوان حافظ – سال‌ها دفتر ما در گرو صهبا بود

سال‌ها دفتر ما در گرو صهبا بود

سال‌ها دفترِ ما در گرو صَهبا بود
رونقِ میکده از درس و دعایِ ما بود

نیکیِ پیرِ مغان بین که چو ما بدمستان
هر چه کردیم به چشمِ کَرَمَش زیبا بود

دفترِ دانش ما جمله بشویید به مِی
که فلک دیدم و در قصدِ دلِ دانا بود

از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل
کاین کسی گفت که در علمِ نظر بینا بود

دل چو پرگار به هر سو دَوَرانی می‌کرد
و اندر آن دایره سرگشتهٔ پابرجا بود

مُطرب از دَردِ محبت عملی می‌پرداخت
که حکیمانِ جهان را مژه خون پالا بود

می‌شکفتم ز طرب زان که چو گُل بر لبِ جوی
بر سرم سایهٔ آن سروِ سَهی بالا بود

پیرِ گلرنگِ من اندر حقِ اَزْرَق‌پوشان
رخصتِ خُبث نداد ار نه حکایت‌ها بود

قلبِ اندودهٔ حافظ بَرِ او خرج نشد
کاین مُعامِل به همه عیبِ نهان بینا بود




  دیوان حافظ - دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

استخر

(اِ تَ) (اِ.)
۱- آبگیر، تالاب.
۲- حوض بزرگ که آب بسیار در آن جمع کنند و در آن انواع ورزش‌های آبی نمایند.

استخراج

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) بیرون کشیدن، به درآوردن.

استخفاء

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) پنهان شدن، نهان گشتن.

استخفاف

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)سبک داشتن، خوار شمردن. ج. استخفافات.

استخلاص

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) خلاصی طلبیدن.
۲- (مص م.) رهایی بخشیدن.
۳- (اِمص.) رهایی، خلاص. ج. استخلاصات.

استخلاف

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) جانشین ساختن، جانشین کردن.

استخوان

(اُ تُ خا) [ په. ] (اِ.)
۱- ماده سختی است که در ساختمان بدن مهره داران به کار رفته‌است و محل اتکای عضلات و مخاط‌ها ودیگر قسمت‌های نرم بدن است. استخوان‌های بدن انسان و دیگر استخوان داران به دو دسته ...

استخوان بندی

(~. بَ) (اِمر.) اسکلت، کالبد.

استخوان ترکاندن

(~. تِ دَ) (مص ل.) رشد کردن، بزرگ شدن.

استخوان خرد کردن

(~. خُ. کَ دَ) (مص ل.) با زحمت زیاد صاحب تجربه شدن.

استخوان دار

(~.) (ص.) کنایه از: آدم اصیل و خانواده دار.

استخوان کاری

(~.)(حامص.) خاتم سازی، خاتم کاری.

استخوانی

(~.) (ص.)
۱- (عا.) لاغر، نحیف.
۲- رنگ استخوانی (کرم مایل به سفید).

استداره

(اِ تِ رِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- گرد گشتن، گرد برآمدن.
۲- به شکل دایره بودن.

استدامه

(اِ تِ مِ) [ ع. استدامه ]
۱- (مص م.) همیشه خواستن، پیوسته خواستن، دوام چیزی را خواستن.
۲- به درنگ انداختن.
۳- (مص ل.) همیشه بودن.
۴- (اِمص.) همیشگی.

استدانه

(اِ تِ نِ) [ ع. استدانه ] (مص م.) وام خواستن، قرض طلبیدن، وام گرفتن.

استدبار

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) پشت کردن. مق استقبال.
۲- (مص م.) آخرکار را ملاحظه کردن.

استدراج

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) بتدریج بالا بردن.۲ - بتدریج نزدیک گردانیدن.
۳- (مص ل.) ظاهر شدن کرامات از غیر مؤمن.
۴- بیچاره گردانیدن.

استدراک

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- فهمیدن، درک کردن.
۲- اعتراض کردن، خرده گرفتن.
۳- آوردن بیتی که مصراع اول مدح و مصراع دوم ذم باشد یا برعکس.
۴- تصحیح کردن.
۵- جبران کردن.

استدعا

(اِ تِ) [ ع. استدعاء ]
۱- (مص ل.) فراخواندن، خواهش کردن.
۲- (اِ.) خواهش.


دیدگاهتان را بنویسید