دیوان حافظ – ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت

ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت

ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
کارِ چراغ خلوتیان باز درگرفت

آن شمعِ سرگرفته دگر چهره برفروخت
وین پیرِ سال‌خورده جوانی ز سر گرفت

آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت

زنهار از آن عبارتِ شیرینِ دل‌فریب
گویی که پستهٔ تو سخن در شکر گرفت

بارِ غمی که خاطرِ ما خسته کرده بود
عیسی‌دمی خدا بفرستاد و برگرفت

هر سروقد که بر مَه و خور حسن می‌فروخت
چون تو درآمدی پیِ کاری دگر گرفت

زین قصه هفت گنبدِ افلاک پرصداست
کوته‌نظر ببین که سخن مختصر گرفت

حافظ تو این سخن ز که آموختی؟ که بخت
تعویذ کرد شعرِ تو را و به زر گرفت






  شاهنامه فردوسی - پادشاهى گرشاسپ
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

ارتیاب

( اِ ) [ ع. ]
۱- ۱ - (مص م.) کسی را متهم ساختن.
۲- (مص ل.) دچار شک و تردید گردیدن، گمان داشتن.

دیدگاهتان را بنویسید