دیوان حافظ – ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت

ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت

ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
کارِ چراغ خلوتیان باز درگرفت

آن شمعِ سرگرفته دگر چهره برفروخت
وین پیرِ سال‌خورده جوانی ز سر گرفت

آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت

زنهار از آن عبارتِ شیرینِ دل‌فریب
گویی که پستهٔ تو سخن در شکر گرفت

بارِ غمی که خاطرِ ما خسته کرده بود
عیسی‌دمی خدا بفرستاد و برگرفت

هر سروقد که بر مَه و خور حسن می‌فروخت
چون تو درآمدی پیِ کاری دگر گرفت

زین قصه هفت گنبدِ افلاک پرصداست
کوته‌نظر ببین که سخن مختصر گرفت

حافظ تو این سخن ز که آموختی؟ که بخت
تعویذ کرد شعرِ تو را و به زر گرفت






  دیوان حافظ - زاهد خلوت‌نشین دوش به میخانه شد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببین
گفت می‌خواهی مگر تا جوی خون راند ز من
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

کارت

[ فر. ] (اِ.)
۱- مقوای نازک که روی آن مشخصات چیزی یاکسی نوشته می‌شود. ؛~ ِ ~ویزیت کارتی که روی آن نام، نام خانوادگی، شغل، آدرس و تلفن شخص نوشته شده باشد. ؛ ~ شناسایی مدرک رسمی برای اثبات هویت شخص. ؛ ~ ملی ورقه‌ای دارای شماره مشخص که حاوی مشخصات فرد بوده و هر شهروند با آن شناخته می‌شود. ؛ ~ اعتباری کارتی که در معاملات با آن می‌توان به جای پول استفاده کرد. ؛ ~ تلفن کارتی که به جای سکه در تلفن‌های عمومی از آن استفاده می‌شود. ؛ ~ دعوت کارتی که برای دعوت اشخاص به مهمانی، گردهمایی، سخنرانی و مانند آن فرستاده می‌شود. ؛ ~ زرد کارتی که در مسابقات ورزشی مانند فوتبال و غیره جهت اخطار به بازیکن خاطی نشان می‌دهند. ؛ ~ قرمز کارتی که در مسابقات ورزشی مانند فوتبال و غیره برای اخراج بازیکن خاطی از زمین مسابقه به او نشان می‌دهند.
۲- ورقِ بازی.

دیدگاهتان را بنویسید