دیوان حافظ – ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت

ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت

ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
کارِ چراغ خلوتیان باز درگرفت

آن شمعِ سرگرفته دگر چهره برفروخت
وین پیرِ سال‌خورده جوانی ز سر گرفت

آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت

زنهار از آن عبارتِ شیرینِ دل‌فریب
گویی که پستهٔ تو سخن در شکر گرفت

بارِ غمی که خاطرِ ما خسته کرده بود
عیسی‌دمی خدا بفرستاد و برگرفت

هر سروقد که بر مَه و خور حسن می‌فروخت
چون تو درآمدی پیِ کاری دگر گرفت

زین قصه هفت گنبدِ افلاک پرصداست
کوته‌نظر ببین که سخن مختصر گرفت

حافظ تو این سخن ز که آموختی؟ که بخت
تعویذ کرد شعرِ تو را و به زر گرفت






  شاهنامه فردوسی - آفرینش ماه
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

سیاهکاری ما کم نشد ز موی سپید
به ترک خواب نگفتیم و صبحدم خندید
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اراقت

(اِ قَ) [ ع. اراقه ]
۱- (مص م.) ریختن آب یا مایعات.
۲- (مص ل.)شاشیدن.

اراقه

(اِ قِ) [ ع. اراقه ] نک اراقت.

اراقیطون

( اَ ) [ معر. لا. ] (اِ.) باباآدم (گیا).

ارامل

(اَ مِ) [ ع. ] (ص.) جِ ارمل و ارامله.

ارانگوتان

(اُ نْ گُ) [ فر. ] (اِ.) اوران اوتان (آدم جنگلی) جانوری است از نوع آدم نمایان دارای قد نزدیک به انسان، بدنش پر مو با سینه پهن و دست‌های دراز تا زانو و بازوان ستبر، دُم ندارد و مانند ...

اراک

(اَ) (اِ.)
۱- درختچه‌ای است از تیره اراکی‌ها که فقط شامل یک گونه‌است. برگ‌هایش متقابل و کمی گوشتالو است، گل‌هایش سفیدرنگ و کوچک و به شکل خوشه که در انتهای شاخه‌ها قرار می‌گیرند، می‌باشد. میوه اش هسته و زردرنگ است ...

ارایک

(اَ یِ) [ ع. ] (اِ.) جِ اَریکه ؛ تخت‌ها.

ارب

(اَ رَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- حاجت.
۲- مقصود. ج. آراب.

ارباب

( اَ ) [ ع. ] ( اِ.) جِ رب.
۱- پرورش دهندگان، مربیان.
۲- مالک، دارا، صاحبِ مِلúک.
۳- خداوندگار.
۴- آقا.

ارباب رجوع

(~. رُ) [ ع. ] (اِ.) مراجعه کنندگان، متقاضیان، رجوع کنندگان.

ارباب رعیتی

(~. رَ یَ) [ ع - فا. ] (ص نسب. اِ.) نظام اجتماعی و اقتصادی که در آن ارباب مالک وسایل تولید است و با بهره کشی از رعیت به محصول اضافی دست می‌یابد.

ارباب فرمان

(~ِ. فَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) اولیاء، اولوالامر.

ارباب معنی

(~ِ. مَ) [ ع. ] (اِمر.) خاصان، فرزانگان، دل آگاهان.

اربطه

(اَ بِ طِ) [ ع. اربطه ] (اِ.) جِ رباط ؛ کاروانسراها.

اربع

(اَ بَ) [ ع. ]
۱- چهار.
۲- چهار زن.

اربعه

(اَ بَ عَ) [ ع. اربعه ] (اِ.)
۱- اربع، چهار.
۲- چهار مرد.
۳- چهارگانه.

اربعین

(اَ بَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- چهل، چهلم.
۲- چله، چهل روزی که صوفیان در گوشه‌ای نشسته به ریاضت و عبادت پردازند.
۳- چهلمین روز درگذشت شخص.
۴- چهل روز بعد از روز عاشورا، بیستم ماه صفر.

اربیان

(اَ یا اُ) [ ع. ] (اِ.)
۱- میگو.
۲- بابونه سگ.

ارتاج

( اِ ) [ ع. ] (مص م.) در را محکم بستن.

ارتاق

(اُ) [ تر. ] (اِ.) = اورتاق. اورتاغ. ارتق. ارتاغ:
۱- تاجر، بازرگان.
۲- [ مغ. ] شریک، انباز، مصاحب.


دیدگاهتان را بنویسید