دیوان حافظ – ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت

ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت

ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
کارِ چراغ خلوتیان باز درگرفت

آن شمعِ سرگرفته دگر چهره برفروخت
وین پیرِ سال‌خورده جوانی ز سر گرفت

آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت

زنهار از آن عبارتِ شیرینِ دل‌فریب
گویی که پستهٔ تو سخن در شکر گرفت

بارِ غمی که خاطرِ ما خسته کرده بود
عیسی‌دمی خدا بفرستاد و برگرفت

هر سروقد که بر مَه و خور حسن می‌فروخت
چون تو درآمدی پیِ کاری دگر گرفت

زین قصه هفت گنبدِ افلاک پرصداست
کوته‌نظر ببین که سخن مختصر گرفت

حافظ تو این سخن ز که آموختی؟ که بخت
تعویذ کرد شعرِ تو را و به زر گرفت






  شاهنامه فردوسی - آفرینش مردم
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گرفت دامن من اشک و بر درش بنشاند
کجا روم ز درد او که خون گرفت مرا
«سلمان ساوجی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آوام

(اِ.) وام، دین. اَوام هم گویند.

آوام

(اِ.) رنگ، لون. اوام نیز گویند.

آوانتاژ

[ فر. ] (اِمص.) نادیده گرفتن خطاهای کوچک در برخی از بازی‌های گروهی.

آوانس

[ فر. ] (اِ.) ارفاق، امتیاز.

آوانویسی

(نِ) (حامص.) نوشتن آواهای زبان که در آن تمام آواهای زبان که تلفظ و به وسیله گوش دریافت می‌شوند با استفاده از نشانه‌های قراردادی بر کاغذ نوشته می‌شود، آوانگاری.

آوانگارد

[ فر. ] (ص.) پیشتاز، پیشرو.

آواکس

[ انگ. A.W.A.C.S ] (اِ.)۱ - دستگاهی مراقبت کننده جهت ردگیری هواپیماهای دشمن که در هواپیمای خودی نصب می‌کنند.
۲- (عا.) خبرچین.

آوخ

(وَ) (اِ.) نصیب، قسمت، بهره.

آور

(و َ)
۱- (اِ.)یقین.
۲- (ق.) براستی، بی گمان.

آورتا

(وُ) (اِ.) = آورت: سرخ رگی که در انسان از بطن چپ قلب خارج می‌شود و آن تنه اصلی و عمومی سرخ رگ‌های دیگر بدن است و به دو قسمت سینه‌ای و شکمی تقسیم گردد و خون روشن (اکسیژن دار) ...

آورد

(وَ)
۱- (اِ.)جنگ، نبرد.
۲- پسوندی که معنای آورده شده می‌دهد. آب آورد، بادآورد.

آوردجو

(وَ) (ص فا.) آوردجوی، جنگجو، جنگاور، آوردخواه.

آوردن

(وَ یا وُ دَ) [ په. ] (مص م.)
۱- چیزی یا کسی را از جایی به جای دیگر رساندن.
۲- کردن.
۳- روایت کردن، حکایت گفتن.
۴- زاییدن، به دنیا آوردن.
۵- ارزیدن.

آوردگاه

(~.) (اِمر.) آوردگه، میدان جنگ، عرصه کارزار.

آوردگه

(~. گَ) (اِمر.) نک آوردگاه.

آوردیدن

(وَ دَ) (مص ل.) جنگ کردن، نبرد کردن.

آورنجن

(وَ رَ جَ) (اِمر.)
۱- دست بند، دست برنجن.
۲- خلخال، پای آورنجن.

آورند

(رَ) (اِ.) نک اروند.

آوره

(رَ) (اِمر.) معبر آب، آبراهه.

آوره

(رِ) (اِ.) ابره، رویه، رویه لباس.


دیدگاهتان را بنویسید