دیوان حافظ – ساقی بیار باده که ماه صیام رفت

ساقی بیار باده که ماه صیام رفت

ساقی بیار باده که ماهِ صیام رفت
دَردِه قدح که موسمِ ناموس و نام رفت

وقتِ عزیز رفت بیا تا قضا کنیم
عمری که بی حضور صُراحی و جام رفت

مستم کن آن چنان که ندانم ز بی‌خودی
در عرصهٔ خیال که آمد، کدام رفت

بر بوی آن که جرعهٔ جامت به ما رسد
در مَصطَبِه دعایِ تو هر صبح و شام رفت

دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید
تا بویی از نسیمِ می‌اش در مشام رفت

زاهد غرور داشت، سلامت نبرد راه
رند از رهِ نیاز به دارالسلام رفت

نقدِ دلی که بود مرا صرف باده شد
قلبِ سیاه بود از آن در حرام رفت

در تابِ توبه چند توان سوخت همچو عود؟
می ده که عمر در سرِ سودای خام رفت

دیگر مکن نصیحتِ حافظ که ره نیافت
گمگشته‌ای که بادهٔ نابش به کام رفت





  دیوان حافظ - پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فریاد که دردام غمت سوختگان را
صبر از دل و تاثیر ز فریاد گریزد
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اقتدار

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) توانمند شدن.
۲- (اِمص.) توانایی، قدرت. ج. اقتدارات.

اقتراب

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) نزدیک شدن.

اقتراح

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) خواستن، آرزو کردن.
۲- بی اندیشه سخن گفتن و به قریحه خود امری تازه آوردن.
۳- برگزیدن چیزی.
۴- درباره مسئله‌ای از دیگران نظر خواستن.
۵- (اِمص.) پرسش. ج. اقتراحات.

اقتراض

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) وام گرفتن، قرض کردن. ج. اقتراضات.

اقتراف

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) کسب کردن، کسب معاش کردن.
۲- (مص ل.) گناه کردن.
۳- به جا آوردن.
۴- وزیدن.

اقتران

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) قرین شدن.
۲- نزدیک شدن ستاره‌ای به ستاره دیگر.
۳- (اِمص.) نزدیکی، پیوستگی.

اقتسام

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- پخش کردن، قسمت کردن.
۲- سوگند خوردن، قسم یاد کردن ؛ ج. اقتسامات.

اقتصاد

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) میانه روی در هر کاری.
۲- رعایت اعتدال در دخل و خرج.
۳- (اِمص.) میانه روی در هزینه‌ها، میان کاری.
۴- مجازاً صرفه جویی. ؛علم ~یکی از رشته‌های علوم اجتماعی است که در ...

اقتصار

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) کوتاه کردن.
۲- بسنده کردن.
۳- (اِمص.) کوتاهی.

اقتصاص

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)۱ - قصاص کردن.
۲- قصه گفتن.

اقتضاء

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) وام خود را بازخواستن.
۲- (مص ل.) درخور بودن.
۳- (اِمص.) خواهش، درخواست.
۴- لزوم.

اقتضاب

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) بریدن شاخه از درخت.

اقتطاع

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- جدا کردن.
۲- بریدن.
۳- قسمتی از چیزی را گفتن.

اقتطاف

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) میوه چیدن.
۲- (مص ل.) فرارسیدن موسم میوه چیدن.

اقتفاء

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) پیروی کردن.
۲- (اِمص.) پیروی.

اقتناء

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) به دست آوردن و گرد کردن مال.

اقتناص

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- شکار کردن.
۲- کسب کردن.

اقحاط

(اِ) [ ع. ] (مص ل.) به تنگی افتادن، در قحط شدن.

اقحام

( اِ ) [ ع. ] (مص م.) ناگاه کسی را در کاری افکندن.

اقحوان

(اُ حُ) [ معر. ] (اِ.)
۱- بابونه.
۲- شکوفه ریحان و بابونه.


دیدگاهتان را بنویسید