دیوان حافظ – ساقیا برخیز و درده جام را

ساقیا برخیز و درده جام را

ساقیا برخیز و دَردِه جام را
خاک بر سر کن غمِ ایّام را

ساغرِ مِی بر کَفَم نِه تا ز بَر
بَرکِشَم این دلقِ اَزرَق‌فام را

گرچه بدنامی‌ست نزد عاقلان
ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را

باده دَردِه چند از این بادِ غرور
خاک بر سر، نفسِ نافرجام را

دودِ آهِ سینهٔ نالانِ من
سوخت این افسردگانِ خام را

محرمِ رازِ دلِ شیدایِ خود
کس نمی‌بینم ز خاص و عام را

با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره بُرد آرام را

ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هرکه دید آن سروِ سیم‌اندام را

صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را




  شاهنامه فردوسی - پاسخ دادن فريدون پسران را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

هر کس که دید روی تو بوسید چشم من
کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

کوک

(اِ.)
۱- آواز بلند.
۲- میزان کردن یک آلت موسیقی مطابق دستگاهی خاص.
۳- ابزاری در ساعت یا بعضی از اسباب بازی‌ها که با پیچاندن فنر مخصوص ساعت را تنظیم یا اسباب بازی را به کار می‌اندازد. ؛توی ~کسی یا چیزی رفتن کنایه از: درباره آن مطالعه و بررسی کردن.

دیدگاهتان را بنویسید