دیوان حافظ – ساقیا برخیز و درده جام را

ساقیا برخیز و درده جام را

ساقیا برخیز و دَردِه جام را
خاک بر سر کن غمِ ایّام را

ساغرِ مِی بر کَفَم نِه تا ز بَر
بَرکِشَم این دلقِ اَزرَق‌فام را

گرچه بدنامی‌ست نزد عاقلان
ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را

باده دَردِه چند از این بادِ غرور
خاک بر سر، نفسِ نافرجام را

دودِ آهِ سینهٔ نالانِ من
سوخت این افسردگانِ خام را

محرمِ رازِ دلِ شیدایِ خود
کس نمی‌بینم ز خاص و عام را

با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره بُرد آرام را

ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هرکه دید آن سروِ سیم‌اندام را

صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را




  دیوان حافظ - یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

مهی کز دوریش در خاک خواهم کرد جا امشب
به خاکم گو میا فردا، به بالینم بیا امشب
«هاتف اصفهانی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

بعث

(بَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- برانگیختن.
۲- فرستادن.
۳- زنده کردن مردگان.

بعثت

(بِ ثَ) [ ع. بعثه ] (مص م.)
۱- برانگیختن.
۲- رستاخیز.
۳- فرستادن.

بعد

(بَ) [ ع. ] (ق.)
۱- پس، سپس.
۲- به غیر از، به جز.
۳- پس از. ؛ ~ از نود و بوقی (عا.) پس از مدت‌های طولانی.

بعد

(بُ) [ ع. ] (اِ.)۱ - دوری.
۲- جدایی.
۳- طول، عرض وعمق یا ارتفاع جسم.
۴- رأی، حزم.

بعداً

(بَ دَ نْ) [ ع. ] (ق.) پس از زمان مورد اشاره، سپس.

بعر

(بَ) [ ع. ] (اِ.) پشک، پشکل، سرگین.

بعض

(بَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- پاره‌ای از چیزی.
۲- گروهی از مردم.

بعضاً

(بَ ضَ نْ) [ ع. ] (ق.)
۱- به طور ناقص یا جزیی.
۲- به طور اتفاقی.

بعضی

(بَ) [ ع - فا. ] (اِ.)
۱- پاره‌ای از چیزی.
۲- گروهی از مردم.

بعل

(بَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- شوهر، زوج.
۲- صاحب، خداوند.
۳- نام چند بُت از اقوام سامی، به ویژه فینیقی‌ها. ج. بعول، بعال.

بعلاوه

(~.) [ ع. ] (ق.) افزون بر این، از این گذشته.

بعلاوه

(بِ عَ وِ) [ ع. ] (اِ.) نام نشانه‌ای به شکل + که نشان می‌دهد کمیت‌های دو طرف آن با یکدیگر جمع می‌شود.

بعوض

(بَ) [ ع. ] (اِ.) پشه، حشرات موذی.

بعون الله

(بِ عُ نِ لْ لا) [ ع. ] (شب جم.) (ق.) به یاری خدا.

بعید

(بَ) [ ع. ] (ص.)
۱- دور.
۲- بیگانه.

بعیر

(بَ) [ ع. ] (اِ.) شتر، اشتر.

بغ

(بَ) (اِ.)
۱- خدا.
۲- ایزد، فرشته.
۳- بُت. فغ هم گویند.

بغ کردن

(بُ. کَ دَ) (مص ل.) عبوس شدن، ترشرو شدن.

بغا

(بَ) (ص.)
۱- مخنّث، هیز.
۲- روسپی.

بغات

(بُ) [ ع. بغاه ] (ص.) جِ باغی.۱ - سرکشان، ناف رمانان.
۲- کسانی از پیروان اسلام که ضد معصومین قیام نمایند، مانند خوارج.


دیدگاهتان را بنویسید