دیوان حافظ – ساقیا برخیز و درده جام را

ساقیا برخیز و درده جام را

ساقیا برخیز و دَردِه جام را
خاک بر سر کن غمِ ایّام را

ساغرِ مِی بر کَفَم نِه تا ز بَر
بَرکِشَم این دلقِ اَزرَق‌فام را

گرچه بدنامی‌ست نزد عاقلان
ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را

باده دَردِه چند از این بادِ غرور
خاک بر سر، نفسِ نافرجام را

دودِ آهِ سینهٔ نالانِ من
سوخت این افسردگانِ خام را

محرمِ رازِ دلِ شیدایِ خود
کس نمی‌بینم ز خاص و عام را

با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره بُرد آرام را

ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هرکه دید آن سروِ سیم‌اندام را

صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را




  شاهنامه فردوسی - داستان ضحاك با كاوه آهنگر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

در کنار خاک، عمر ما به خون خوردن گذشت
مادر بی‌مهر خون را شیر نتوانست کرد
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گتره ای

(گُ رَ) (ق مر.) (عا.)
۱- به قیمت مقطوع، بی آن که وزن کنند و یا بشمرند.
۲- به تخمین، بدون حساب دقیق.
۳- بیهوده.

گته

(گَ تِ) (ص.)
۱- بزرگ، عظیم.
۲- درشت، کلان.

گجستک

(گُ جَ تَ) [ په. ] (ص.) خبیث، ملعون. گجسته هم گفته می‌شود.

گد

(گَ) (اِ.) گدایی.

گدا

(گَ یا گِ) (ص.) سایل، دریوزه گر. ؛~ی سامره کنایه از: گدای بسیار سمج. ؛ ~گشنه بسیار فقیر.

گدا ارمنی

(~. اَ مَ) (اِمر.)
۱- ارمنیی ای که گدا باشد.
۲- مجازاً: گدای پست، سایل دون طبع.

گدابازی

(~.) (حامص.) کم خرج کردن، در خرج کردن امساک نمودن.

گداختن

(گُ تَ) [ په. ]
۱- (مص م.) آب کردن، ذوب کردن.
۲- (مص ل.) آب شدن فلز و روغن و غیره به وسیله حرارت، ذوب شدن.
۳- لاغر کردن، کاستن.

گداخته

(گُ تِ) (اِمف.) ذوب شده، مذاب.

گداخته شدن

(~. شُ دَ) (مص ل.) ذوب شدن، آب شدن، حل شدن.

گدار

(گُ) (اِ.) معبر و گذرگاه در آب، پایاب، جای کم عمق رودخانه که می‌توان پهنای آن را بدون شنا کردن پیمود.

گداره

(گُ رِ) (اِ.) بالاخانه تابستانی.

گداز

(گُ)(اِمص.)۱ - ذوب، گدازش.
۲- لاغری.

گدازش

(گُ زِ) (اِمص.)
۱- عمل گداختن، ذوب.
۲- کاهش تن، لاغری.

گدازنده

(گُ زَ دِ) (ص فا.) ذوب کننده، آب کننده.

گدازه

(گُ زِ) (اِ.) موادی که از دهانه آتشفشان یا شکاف زمین بیرون ریزد.

گدایی

(گَ یا گِ) (اِ.)
۱- عمل خواستن پول و کمک مالی از دیگران برای گذران زندگی.
۲- کار گدا.

گدر

(گَ دَ یا دِ) (اِ.) سلاح جنگ.

گده

(گَ دِ یا دَ) (اِ.) دندانه کلید، زبانه کلید.

گدوک

(گَ) (اِ.) گردنه کوه، جایی در کوه که برف زیادی می‌بارد و رفت و آمد مشکل است.


دیدگاهتان را بنویسید