دیوان حافظ – ساقیا برخیز و درده جام را

ساقیا برخیز و درده جام را

ساقیا برخیز و دَردِه جام را
خاک بر سر کن غمِ ایّام را

ساغرِ مِی بر کَفَم نِه تا ز بَر
بَرکِشَم این دلقِ اَزرَق‌فام را

گرچه بدنامی‌ست نزد عاقلان
ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را

باده دَردِه چند از این بادِ غرور
خاک بر سر، نفسِ نافرجام را

دودِ آهِ سینهٔ نالانِ من
سوخت این افسردگانِ خام را

محرمِ رازِ دلِ شیدایِ خود
کس نمی‌بینم ز خاص و عام را

با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره بُرد آرام را

ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هرکه دید آن سروِ سیم‌اندام را

صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را




  دیوان حافظ - بی مهر رخت روز مرا نور نماندست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

تا نگوئی که من اینجا ز چه مست افتادم
هیچ هشیار نیامد که نشد مست اینجا
«خواجوی کرمانی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ازاهیر

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ ازهار؛ گل‌ها، شکوفه‌ها.

ازایراک

( اَ ) [ په. ] حرف ربط مرکب، زیرا که، بدین جهت که.

ازت

(اَ زُ) [ فر. ] (اِ.) نیتروژن، گازی است بی رنگ و بی بو و بی مزه. در آب بسیار کم حل می‌شود. علاوه بر هوا در سفیده تخم مرغ و گوشت و شیر و همچنین در شوره یافت می‌شود.

ازتات

(اَ زُ) [ فر. ] (اِ.) ازتات‌ها یا نیترات‌ها، نمک‌های جامد اسید ازتیک هستند. بعضی بی رنگ یا سفید و برخی رنگین اند. مانند نیترات نیکل و مس. همه آن‌ها در آب حل می‌شوند و بر اثر حرارت تجزیه شده ...

ازخ

(اَ زَ) (اِ.) نک زگیل.

ازدحام

(اِ دِ) [ ع. ] (مص ل.) انبوه شدن، انبوه جمعیت، مزاحمت، تزاحم. ج. ازدحامات.

ازدر

(اَ دَ) (ص مر.) سزاوار، شایسته، لایق.

ازدف

اَ یا اِ دَ) (اِ.) (گیا.) زالزالک، زعرور.

ازدو

(اُ) (اِ.) صمغ (مطلق). صمغ درخت ارجنگ، صغم بادام کوهی که از آن حلوا پزند.

ازدواج

(اِ دِ) [ ع. ] (مص م.) زن گرفتن، شوهر کردن.

ازدیاد

( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص م.)زیاد کردن، افزودن.
۲- (مص ل.) افزون شدن.

ازرق

(اَ رَ) [ ع. ] (ص. اِ.)
۱- کبود، نیلگون.
۲- کبود چشم.
۳- نابینا.
۴- خط چهارم از هفت خط جام جم.

ازرق پوش

(~.) [ ع - فا. ] (اِفا.)
۱- کسی که جامه کبود پوشد.
۲- صوفی.
۳- (ص.) کنایه از: صوفیِ ریایی.

ازعاج

( اِ ) [ ع. ] (مص م.)
۱- از جا برکندن، از جا برانگیختن.
۲- بریدن.
۳- فرستادن.
۴- بی آرام ساختن.
۵- راندن.

ازغ

( اَ ) [ په. ] (اِ.)
۱- شاخه‌هایی از درخت که برای پیرایش درخت می‌برند.
۲- چرک تن. اژغ نیز گویند.

ازفنداک

(اَ فَ) (اِ.) نک آژفنداک.

ازل

(اَ زَ) [ ع. ] (اِ.) زمان بی ابتداء.

ازلال

( اِ ) [ ع. ] (مص م.) لغزاندن، لرزاندن.

ازلی

(اَ زَ) [ ع. ] (ص نسب.) منسوب به ازل.

ازلیت

(اَ زَ یَّ) [ ع. ] (مص جع.)دیرینگی، ازلی بودن.


دیدگاهتان را بنویسید