دیوان حافظ – ساقیا آمدن عید، مبارک بادت

ساقیا آمدن عید، مبارک بادت

ساقیا آمدنِ عید، مبارک بادت
وان مَواعید که کردی، مَرَواد از یادت

در شگفتم که در این مدّتِ ایّامِ فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل می‌دادت

برسان بندگیِ دختر رَز، گو به درآی
که دَم و همّت ما کرد ز بند، آزادت

شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست
جای غم باد، مَر آن دل که نخواهد شادت

شکر ایزد که ز تاراجِ خزان رخنه نیافت
بوستانِ سمن و سرو و گل و شمشادت

چشمِ بد دور کز آن تفرقه‌ات بازآورد
طالعِ ناموَر و دولتِ مادرزادت

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح
ور نه طوفانِ حوادث بِبَرَد بُنیادت








  دیوان حافظ - به ملازمان سلطان، که رساند این دعا را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

مگس‌وار از سر خوان وصال خود مران ما را
نه مهمان توام آخر بخوان روزی بخوان ما را
«سلمان ساوجی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

خرم

(خُ رَّ) (ص.) شاد، شادمان.

خرما

(خُ) [ په. ] (اِ.) درختی است از تیره گرمسیری دارای میوه‌ای گوشت دار با هسته سخت و پوست نازک، بسیار شیرین و خوش طعم.

خرمالو

(خُ) (اِ.) درختی است جزو تیره‌های نزدیک به تیره زیتونیان دارای برگ‌های درشت و میوه‌ای با پوست نازک و نارنجی رنگ، طعم آن در ابتدا گس و پس از رسیدن شیرین می‌شود.

خرمدان

(خُ رَ) (اِمر.) کیسه‌ای چرمین که درویشان و مسافران بر پهلو بندند و پول و اشیاء دیگر را در آن ریزند.

خرمن

(خَ مَ) (اِ.)
۱- توده هر چیز.
۲- محصول گندم یا جو یا برنج و دیگر غلات که روی هم انباشته باشند، توده غله که هنوز آن را نکوفته و جدا نکرده باشند.
۳- هاله ماه.

خرمنکوب

(~.) (اِمر.) دستگاه یا ماشینی که غلُه را از پوست و ساقه جدا می‌کند.

خرمنگاه

(~.) (اِمر.) جایی که کشاورزان در آن جا غله خود را خرمن می‌کنند.

خرمهره

(خَ. مُ رِ) (اِمر.)
۱- نوعی مهره درشت به رنگِ سفید یا آبی که آن را بر گر دن خر و اسب و استر آویزند.
۲- نوعی بوق.

خرموش

(خَ) (اِمر.) نوعی موش بزرگ.

خرمگاه

(خُ رَّ) (اِمر.) خرگاه.

خرمگس

(خَ. مَ گَ) (اِمر.) نوعی مگس که بزرگتر از مگس‌های معمولی است و دارای خرطومی کوتاه است. ؛ ~ِ معرکه الف - مزاحم. ب - بیگانه.

خرناس

(خُ) (اِ.) خرخر موجود خوابیده.

خرنای

(خُ) (اِ.)
۱- کرنای.
۲- لحن و سرودی از موسیقی قدیم.

خرنبار

(خَ رَ) (اِمر.)
۱- مجرمی را سوار خر کردن و در اطراف شهرگردانیدن.
۲- جمعیت، ازدحام مردم.

خرند

(خَ رَ) (اِ.) ردیفی از آجر که روی زمین، کنار نهر یا باغچه، پهلوی هم چینند.

خرنه

(خُ نَ یا نِ) (اِصت.) غرش جانوران مانند گربه و ببر.

خره

(خَ رَ) (اِ.) گِل و لای چسبنده.

خره

(~.) (اِ.)
۱- توده، تلمبار، روی هم چیده شده.
۲- ردیف، قطار، پهلوی هم چیده شده.

خره

(خُ رُ) (اِ.) = خروه: خروس.

خره

(خُ رِّ) [ په. ] (اِ.)
۱- فَرهُ، نوعی عنایت خداوندی که معتقد بودند شامل حال پادشاهان و مردان نیک و برگزیده می‌شود.
۲- نور، فروغ.
۳- بخش، حصه، نصیب.


دیدگاهتان را بنویسید