دیوان حافظ – ساقیا آمدن عید، مبارک بادت

ساقیا آمدن عید، مبارک بادت

ساقیا آمدنِ عید، مبارک بادت
وان مَواعید که کردی، مَرَواد از یادت

در شگفتم که در این مدّتِ ایّامِ فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل می‌دادت

برسان بندگیِ دختر رَز، گو به درآی
که دَم و همّت ما کرد ز بند، آزادت

شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست
جای غم باد، مَر آن دل که نخواهد شادت

شکر ایزد که ز تاراجِ خزان رخنه نیافت
بوستانِ سمن و سرو و گل و شمشادت

چشمِ بد دور کز آن تفرقه‌ات بازآورد
طالعِ ناموَر و دولتِ مادرزادت

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح
ور نه طوفانِ حوادث بِبَرَد بُنیادت








  دیوان حافظ - به کوی میکده هر سالکی که ره دانست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

هر شبی گویم که فردا ترک این سودا کنم
باز چون فردا شود امروز را فردا کنم
«هلالی جغتایی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

بزن

(بِ زَ) (ص مر.)
۱- دلاور، شجاع.
۲- (فع.) دوم شخص مفرد امر حاضر از «زدن».

بزن بهادر

(بِ زَ. بَ دُ) [ فا - تر. ] (ص مر.) بسیار شجاع، دلیر.

بزنگ

(بَ زَ) (اِ.) کلید.

بزنگاه

(بِ زَ) (اِمر.)
۱- جای راهزنی.
۲- کنایه از: موقعیت حساس.

بزه

(بُ زَ یا زِ) (اِ.)
۱- زمین پشته پشته و ناهموار.
۲- میوه خوشبوی.

بزه

(بِ زِ) [ په. ] (اِ.)
۱- گناه و خطا.
۲- جرم.

بزه کار

(~.) [ په. ] (ص فا.) گناهکار، مجرم.

بزوغ

(بُ) [ ع. ] (مص ل.) برآمدن، تافتن، تابیدن (آفتاب و ستارگان).

بزک

(بَ زَ) (اِ.) زینت و آرایش، توالت.

بزیدن

(بَ دَ) (مص ل.) نک وزیدن.

بزیشه

(بَ یا بُ شِ) (اِ.) تفاله کنجد.

بزیچه

(بُ چِ) (اِمصغ.)
۱- بزغاله.
۲- سه پایه قصاب و سلاخ.

بس

(بَ) (ص.)
۱- کافی.
۲- بسیار.

بس پاره

(بَ رِ)(ص.) بسیار پرواز، تند پرواز.

بس کردن

(بَ. کَ دَ) (مص ل.) بسنده کردن.

بسا

(بَ) (ق.) بس، بسیار.

بساتین

(بَ) [ معر. ] (اِ.) جِ بستان ؛ بوستان‌ها.

بساردن

(بَ یا بِ دَ) (مص م.) شخم کردن، هموار کردن زمین شخم کرده.

بسارده

(بَ یا بِ دِ) (ص مف.)
۱- زمین شخم شده.
۲- زمین آبیاری شده برای کاشتن.

بساره

(بَ یا بِ رِ)(اِ.)۱ - ایوان، صفه.
۲- بارگاه.


دیدگاهتان را بنویسید