دیوان حافظ – ساقیا آمدن عید، مبارک بادت

ساقیا آمدن عید، مبارک بادت

ساقیا آمدنِ عید، مبارک بادت
وان مَواعید که کردی، مَرَواد از یادت

در شگفتم که در این مدّتِ ایّامِ فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل می‌دادت

برسان بندگیِ دختر رَز، گو به درآی
که دَم و همّت ما کرد ز بند، آزادت

شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست
جای غم باد، مَر آن دل که نخواهد شادت

شکر ایزد که ز تاراجِ خزان رخنه نیافت
بوستانِ سمن و سرو و گل و شمشادت

چشمِ بد دور کز آن تفرقه‌ات بازآورد
طالعِ ناموَر و دولتِ مادرزادت

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح
ور نه طوفانِ حوادث بِبَرَد بُنیادت








  دیوان حافظ - دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

هر که دولت یافت، شست از لوح خاطر نام ما
اوج دولت، طاق نسیان است در ایام ما
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

بحلی

(بِ حِ) [ فا - ع. ] (مص ل.) حلالیت طلبیدن، حلال کردن.

بحمدالله

(بِ حَ دِ لْ لا) [ ع. ] (شب جم.) سپاس خدای را، ستایش خدای را. ؛ ~والمنه سپاس خدای را و منت از او.

بحور

(بُ) [ ع. ] (اِ.) جِ بحر؛ دریاها.

بحیره

(بُ حَ رِ) [ ع. بحیره ] (اِمصغ.) دریاچه.

بخ

(بَ) [ ع. ] (شب جم.) زه، خوشا.

بخار

(بُ) [ ع. ] (اِ.) گازی که از مواد مرطوب در حال تبخیر جدا شود یا در اثر حرارت از مایعات یا جامدات برخیزد و به هوا رود.

بخاری

(~.) (ص نسب.) (اِمر.) دستگاهی که در زمستان برای گرم کردن هوای فضاهای بسته مثل اتاق، کلاس، مغاز، و... به کار برند و در آن با سوزاندن نفت، هیزم و غیره حرارت ایجاد شود.

بخت

(بَ) (اِ.) طالع، اقبال، مجازاً زناشویی در مورد دختر یا زن.

بخته

(بَ تِ) (ص. اِ.)
۱- گوسفند سه ساله یا چهار ساله.
۲- فربه، چاق.

بخته کردن

(~. کَ دَ)(مص ل.)قوام بخشیدن.

بختو

(بُ تُ) (اِ.)
۱- رعد، تندر.
۲- هر چیز غرنده.

بختور

(بَ وَ) (ص.) خوشبخت، بختیار.

بختک

(بَ تَ) (اِ.)
۱- کابوس.
۲- موجودی خیالی.

بختی

(بُ) (اِ.) شتر قوی هیکل دو کوهانه.

بختیار

(بَ) (ص مر.) با اقبال، خوشبخت.

بخرد

(بِ رَ) (ص مر.) خردمند، حکیم.

بخس

(بَ) [ ع. ] (ص.)
۱- زراعت دیم.
۲- ارزان، ناچیز.

بخسیدن

(بَ دَ) (مص ل.)
۱- رنجیدن.
۲- پژمردن.
۳- گداختن.

بخسیده

(بَ دِ)(ص مف.)۱ - گداخته.
۲- پژمرده.
۳- رنجیده.

بخش

(بَ) [ په. ] (اِ.)
۱- قسمت، بهره.
۲- تقسیم.
۳- در تقسیمات کشوری، از شهر کوچکتر و از ده بزرگتر که شامل چند روستا می‌شود.
۴- چند کشتی جنگی که تحت فرماندهی یک تن باشد؛ اسکادران.
۵- واحدی از یک سازمان که ...


دیدگاهتان را بنویسید