دیوان حافظ – ساقیا آمدن عید، مبارک بادت

ساقیا آمدن عید، مبارک بادت

ساقیا آمدنِ عید، مبارک بادت
وان مَواعید که کردی، مَرَواد از یادت

در شگفتم که در این مدّتِ ایّامِ فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل می‌دادت

برسان بندگیِ دختر رَز، گو به درآی
که دَم و همّت ما کرد ز بند، آزادت

شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست
جای غم باد، مَر آن دل که نخواهد شادت

شکر ایزد که ز تاراجِ خزان رخنه نیافت
بوستانِ سمن و سرو و گل و شمشادت

چشمِ بد دور کز آن تفرقه‌ات بازآورد
طالعِ ناموَر و دولتِ مادرزادت

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح
ور نه طوفانِ حوادث بِبَرَد بُنیادت








  شاهنامه فردوسی - داستان دقیقی سخن سرای
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ترسم کز این چمن نبری آستین گل
کز گلشنش تحمل خاری نمی‌کنی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

باقل

(قِ) [ ع. ] (ص.) زمین گیاه برآورده سبز شده.

باقلا

(اِ.) = باقالی: گیاه علفی یک ساله از تیره پروانه داران که دانه آن شبیه لوبیا ولی بزرگتر و در شمار حبوبات است.

باقلوا

(لَ) (اِ.)نوعی شیرینی که از آرد گندم و شکر و روغن و مغزپسته و بادام درست می‌کنند.

باقی

[ ع. ] (ص.) پاینده، جاوید.

باقیات

[ ع. ] (ص. اِ.) جِ باقیه. ؛ ~ صالحات عمل‌های نیک، کارهای نیکو.

بال

[ ع. ] (اِ.) خاطر، دل، جان.

بال

(اِ.) اندام پرواز در پرندگان، حشرات و خفاش.

بال بال زدن

(زَ دَ) (مص ل.)۱ - بال‌های خود را با تکان‌های ریز و پیاپی به هم زدن.
۲- دچار دلهره و حرکات تشنج آمیز بودن.

بالا

(ص فا.)
۱- بالنده، نمو کننده.
۲- زبر، فوق.
۳- بلندی، ارتفاع.
۴- طول، درازا.
۵- پشته، تپه.
۶- قد و قامت. ؛ ~ بالاها پریدن کنایه از: بسیار جاه طلب بودن.

بالا دادن

(دَ) (مص ل.) بزرگ نمودن، بزرگ جلوه دادن.

بالا غیرتاً

(غِ رَ تَ نْ) [ فا - ع. ] (ق.) از روی جوانمردی و گذشت.

بالا نمودن

(نِ دَ) (مص ل.) نشان دادنِ قد و قامت خود.

بالا کردن

(کَ) (مص م.) بزرگ کردن (فرزند).

بالابان

(اِ.) طبل، نقاره.

بالابر

(بَ) (اِ.) آسانسور.

بالابلند

(بُ لَ) (ص مر.)
۱- آن که قدش دراز باشد، بلندقد، بلندقامت.
۲- طولانی تر از حد معمول، دراز.
۳- کامل و بدون کم و کسر.

بالاتفاق

(بِ لْ اِ تِّ) [ ع. ] (ق.) همگی، جمعاً.

بالاتنه

(تَ نِ) (اِمر.)
۱- بخش بالایی تنه از کمر به بالا.
۲- بخشی از یک لباس که آن بخش از بدن را می‌پوشاند.

بالاخانه

(نِ) (اِمر.) ساختمان کوچک با یک یا چند اتاق در قسمت فوقانی خانه و مستقل از آن. ؛ ~ را اجاره دادن کنایه از: عقل سالم نداشتن، سخنان پریشان و نامربوط گفتن.

بالاخره

(اَ خَ رَ یا رِ) [ ازع. ] (ق.) سرانجام، عاقبت، باری (فره).


دیدگاهتان را بنویسید