دیوان حافظ – ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است

ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است

ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حالِ مَردُمان چون است

به یادِ لعلِ تو و چشمِ مستِ میگونت
ز جامِ غم، می لعلی که می‌خورم خون است

ز مشرقِ سرِ کو آفتابِ طلعتِ تو
اگر طلوع کند، طالعم همایون است

حکایتِ لبِ شیرین، کلام فرهاد است
شِکَنجِ طُرِّهٔ لیلی مقام مجنون است

دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است
سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است

ز دورِ باده به جان، راحتی رسان ساقی
که رنجِ خاطرم از جورِ دورِ گردون است

از آن دمی که ز چشمم برفت رودِ عزیز
کنارِ دامنِ من همچو رودِ جیحون است

چگونه شاد شود اندرونِ غمگینم؟
به اختیار، که از اختیار بیرون است

ز بیخودی طلبِ یار می‌کند حافظ
چو مفلسی که طلبکارِ گنجِ قارون است




  شاهنامه فردوسی - گفتار اندر زادن رستم
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

جانی که خلاص از شب هجران تو کردم
در روز وصال تو به قربان تو کردم
«فروغ بسطامی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

دپارتمان

(دِ تِ) [ فر. ] (اِ.) بخش سازمان یافته اداری، بخش یا قسمتی از یک مؤسسه (فره).

دپو

(دِ پُ) [ فر. ] (اِ.)
۱- انبار اجناس، مخزن.
۲- محل تجمع وسایل و افراد یا نیروها برای انجام کاری.
۳- کارگاه تعمیر و توقف لکوموتیو و نگه داری تجهیزات و انباشت پارسنگ، آمادگاه (فره).

دچار

(دُ) (اِ.) برخورد ناگهانی، تصادم ناگهانی.

دچار

(~.) (ص.) گرفتار، مبتلا.

دژ

(دِ) = (اِ.) دز: حصار، قلعه.

دژ

(دُ) [ په. ] پیشوندی که در آغاز کلمات به معنی بد و زشت آید: دژآگاه، دژخیم.

دژآباد

(~.) (ص مر.) خشمگین، غضبان.

دژآلود

(~.) (ص مف.)
۱- خشمگین.
۲- بدخُلق، تندخو.

دژآهنگ

(~. هَ) (ص مر.) نک دژآگاه.

دژآگاه

(~.) (ص مر.)
۱- بَددل، بداندیش.
۲- بدخوی.
۳- به خشم آمده.

دژبان

(دِ) (اِمر.)
۱- نگاهبان دژ، کوتوال.
۲- هر یک از افراد دژبانی.

دژبانی

(~.)(حامص.)نگاهبانی دژ، کوتوالی.

دژبانی

(~.)(اِمر.) بخشی کوچکی از سازمان ارتش که وظیفه مراقبت از اعمال افسران و سربازان را به عهده دارد.

دژبراز

(دُ. بُ) (ص مر.)
۱- بدنما، نازیبا.
۲- زشت خو، خام طمع.

دژبرو

(~. بُ) (ص مر.)
۱- بدخو، زشت.
۲- خشم آلود، غضبناک.

دژخیم

(~.) (ص مر.)
۱- بدنهاد، زشتخو.
۲- جلاد، زندان بان.

دژدار

(~.) (ص فا.) نگاهبان قلعه.

دژم

(دُ ژَ) (ص مر.)
۱- افسرده، دلتنگ.
۲- خشمگین، آشفته.

دژمان

(دُ) (ص مر.) متأسف، اندوهگین.

دژنام

(دُ) (ص مر.) دشنام، فحش.


دیدگاهتان را بنویسید