دیوان حافظ – ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است

ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است

ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حالِ مَردُمان چون است

به یادِ لعلِ تو و چشمِ مستِ میگونت
ز جامِ غم، می لعلی که می‌خورم خون است

ز مشرقِ سرِ کو آفتابِ طلعتِ تو
اگر طلوع کند، طالعم همایون است

حکایتِ لبِ شیرین، کلام فرهاد است
شِکَنجِ طُرِّهٔ لیلی مقام مجنون است

دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است
سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است

ز دورِ باده به جان، راحتی رسان ساقی
که رنجِ خاطرم از جورِ دورِ گردون است

از آن دمی که ز چشمم برفت رودِ عزیز
کنارِ دامنِ من همچو رودِ جیحون است

چگونه شاد شود اندرونِ غمگینم؟
به اختیار، که از اختیار بیرون است

ز بیخودی طلبِ یار می‌کند حافظ
چو مفلسی که طلبکارِ گنجِ قارون است




  دیوان حافظ -  نقدها را بود آیا که عیاری گیرند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

حیف است طایری چو تو در خاکدان غم
زین جا به آشیان وفا می‌فرستمت
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

دادخواهی

(~.) (حامص.) عمل دادخواه، به حاکم یا قاضی شکایت بردن، تظلم.

دادر

(دَ) (اِ.)
۱- برادر.
۲- دوست.

دادرس

(رِ یا رَ)(ص فا.) کسی که به دادخواهی رسیدگی کند.

دادرسی

(~.) (حامص.)
۱- به داد مظلوم رسیدن.
۲- رسیدگی به دادخواهی دادخواه، محاکمه.

دادستان

(س) (ص فا. اِ.)
۱- اجراکننده عدالت.
۲- نماینده دولت در دادگاه که وظیفه اش صدور حکم و نظارت بر اجرای آن است.
۳- مدعی العموم.

دادستانی

(~.)(اِ.)
۱- شغل دادستان.
۲- محل دادگاه، دادسرا.

دادسرا

(سَ) (اِمر.) اداره‌ای در دادگستری که تحت نظر دادستان کار کند، اداره مدعی عمومی.

دادن

(دَ) [ په. ] (مص م.)
۱- چیزی را به کسی سپردن.
۲- بخشیدن.
۳- زدن.
۴- حمله کردن.
۵- خوراندن.
۶- برآوردن، رویاندن.

دادنامه

(مِ) (اِمر.) ورقه‌ای که حکم دادگاه را بر آن نوشته باشند.

داده

(دِ) (ص فا.)
۱- آن که اجرای عدالت کند، عادل.
۲- خدای تعالی.
۳- روز چهاردهم از ماه‌های ملکی.

داده

(دِ)
۱- (ص مف.) بخشیده، عطا شده.
۲- (اِ.) اطلاع، خبر.
۳- قسمت، سرنوشت.
۴- پول یا سندی که به بانکی داده می‌شود تا به حساب پرداختی برند.

دادو

(اِ.) غلام (عموماً) هر غلامی که از کودکی خدمت کسی کرده (خصوصاً).

دادور

(وَ)(ص مر.)
۱- قاضی.
۲- خدای تعالی.

دادگان

(اِ.) جِ دَدَه.

دادگاه

(اِمر.)
۱- محل دادرسی.
۲- اداره‌ای دادگستری که به دادخواست‌ها رسیدگی می‌شود، محکمه، عدالتخانه.

دادگاه صحرایی

(هِ صَ) (اِمر.) دادگاهی که به محض دستگیری متهم و بدون گذراندن مرحله‌های بازجویی و بازپرسی تشکیل و حکم دادگاه در همان جلسه صادر و بی درنگ اجرا می‌شود.

دادگاهی

(ص مر.) مجبور به حضور در دادگاه برای محاکمه شدن.

دادگر

(گَ) [ په. ] (ص فا.)
۱- داددهنده، عادل.
۲- یکی از صفات باری تعالی.

دادگستر

(گُ تَ) (ص فا.)
۱- آن که اجرای عدالت کند، عادل.
۲- خدای تعالی.

دادگستری

(~.) (اِمر.) وزارتخانه یا اداره‌ای که به امور حقوقی و جزایی رسیدگی می‌کند.


دیدگاهتان را بنویسید