دیوان حافظ – زلفت هزار دل به یکی تاره مو ببست

زلفت هزار دل به یکی تاره مو ببست

زلفت هزار دل به یکی تاره مو ببست
راه هزار چاره‌گر از چار سو ببست

تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافه‌ایّ و دَرِ آرزو ببست

شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نُمود و جلوه‌گری کرد و رو ببست

ساقی به چند رنگ، می اندر پیاله ریخت
این نقش‌ها نگر که چه خوش در کدو ببست

یا رب چه غمزه کرد صُراحی که خون خُم
با نعره‌های قُلقُلش اندر گلو ببست

مطرب چه پرده ساخت که در پردهٔ سماع
بر اهل وجد و حال، درِ های و هو ببست

حافظ! هر آن که عشق نَورزید و وصل خواست
احرامِ طوفِ کعبهٔ دل بی وضو ببست

  شاهنامه فردوسی - آمدن رستم نزديك شاه مازندران به پيغمبرى
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

عشق، شیریست قوی پنجه و می گوید فاش
هر که از جان گذرد بگذرد از بیشه ی ما
«ادیب نیشابوری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گوشت

(اِ.) بخش‌های نرم بدن جانوران به ویژه مهره داران که معمولاً زیر پوست قرا ر دارد این بخش از بدن جانوران حلال گوشت کاربُرد غذایی دارد.

گوشت

(گُ وِ) = گوش. گویش:
۱- (اِمص.) گفتن، گفتار.
۲- (اِ.) یکی از آوازهای شش گانه‌است که قدما آن را تشخیص داده‌اند، گواشت.

گوشت تلخ

(تَ) (ص مر.) (عا.) بداخلاق، بدمعاشرت.

گوشت کوب

(اِ.) ابزاری که به وسیله آن گوشت پخته ر ا در ظرفی می‌کوبند.

گوشتالو

(ص مر.) چاق، فربه.

گوشتخوار

(خا) (ص.)
۱- دارای عادت یا گرایش به خوردن مواد گوشتی.۲ - دارای ویژگی تغذیه از جانوران.

گوشتخواران

(خا) (اِ.) گروهی از پستانداران که فقط از گوشت تغذیه می‌کنند و اغلب دارای دندان‌ها و چنگال‌های قوی می‌باشند.

گوشخار

(اِ.) گوشواره.

گوشدار

(ص فا.) = گوش دارنده:
۱- دارای گوش، دارنده گوش، دارای آلت شنوایی.
۲- شنونده، سامع.
۳- آن که استراق سمع کند.
۴- متوجه، مراقب.
۵- محافظت کننده، نگهبان، حامی، حمایت کننده.

گوشزد

(زَ) (اِمص.) یادآوری، تذکر دادن، خاطرنشان ساختن.

گوشمالی

(حامص.) تنبیه.

گوشه

(ش) (اِ.)
۱- کنج، زاویه.
۲- هر یک از تقسیمات دستگاه موسیقی ایرانی.
۳- کنایه، حرف کنایه آمیز.
۴- کناره، لبه.
۵- جای خلوت، جای دور از مردم.

گوشه دار

(~.) (ص مر.)
۱- سخن همراه با طعنه و کنایه.
۲- زاویه دار.

گوشه زدن

(~. زَ دَ) (مص ل.) (عا.) طعنه و کنایه زدن.

گوشه پسله

(~. پَ لِ) (اِمر.) (عا.) جای دور افتاده.

گوشه چشم

(~. چَ) (اِمر.) کنایه از: توجه و التفات مختصر و کوتاه.

گوشه گرفتن

(~. گِ رِ تَ) (مص م.) گوشه - نشینی کردن.

گوشه گیر

(~.) (اِفا.) خلوت نشین، زاهد.

گوشواره

(رِ) (اِمر.) = گوشوار:
۱- زینتی که زنان در گوش آویزند.
۲- آن است که بر دو جانب در ورودی‌های ساختمان دو ستون بنا کرده و نیم آجر عقب تر سازند.

گوشوان

(مص مر.) = گوش بان: محافظ، مراقب، راعی.


دیدگاهتان را بنویسید