دیوان حافظ – زلفت هزار دل به یکی تاره مو ببست

زلفت هزار دل به یکی تاره مو ببست

زلفت هزار دل به یکی تاره مو ببست
راه هزار چاره‌گر از چار سو ببست

تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافه‌ایّ و دَرِ آرزو ببست

شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نُمود و جلوه‌گری کرد و رو ببست

ساقی به چند رنگ، می اندر پیاله ریخت
این نقش‌ها نگر که چه خوش در کدو ببست

یا رب چه غمزه کرد صُراحی که خون خُم
با نعره‌های قُلقُلش اندر گلو ببست

مطرب چه پرده ساخت که در پردهٔ سماع
بر اهل وجد و حال، درِ های و هو ببست

حافظ! هر آن که عشق نَورزید و وصل خواست
احرامِ طوفِ کعبهٔ دل بی وضو ببست

  دیوان حافظ - غلام نرگس مست تو تاجدارانند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم
از بد حادثه این جا به پناه آمده‌ایم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کلن

(کُ لَ) (اِ.) پنبه زده شده که آن را برای ریسیدن گلوله کرده باشند.

کلنبه

(کُ لُ بَ یا بِ) (اِ.)
۱- کلیچه‌ای که آن را از حلوا و مغز بادام پر ساخته باشند.
۲- گلوله.

کلنجار

(کَ لَ) (اِ.) برخورد همراه با تلاش، مبارزه و کشمکش با کسی یا چیزی.

کلنجار

(کِ لِ) (اِ.) خرچنگ.

کلنجار رفتن

(~. رَ تَ) (مص ل.) (عا.) ور رفتن، سر و کله زدن.

کلند

(کُ یا کَ لَ) (اِ.)
۱- آلتی که بدان زمین را کَنَند، کلنگ.
۲- هر چیز ناتراشیده.
۳- چوبی که بر قلاده سگ بندند.

کلندر

(کَ لَ دَ) (ص. اِ.)
۱- مرد درشت اندام و قلندر.
۲- چوب ناتراشیده که در پشت در اندازند تا در گشوده نشود.

کلنده

(کَ لَ دَ یا دِ) (اِ.) چوبکی باشد که یک سر آن را به دول آسیا به طوری نصب کنند که از گردش سنگ آسیا آن چوبک حرکت کند و از دول کم کم دانه در آسیا رود؛ لکلکه.

کلندی

(کَ لَ)
۱- (ص نسب.) منسوب به کلند.
۲- کلندگر.
۳- (اِمر.) زمین سخت و درشت.

کلندیدن

(کَ لَ دَ) (مص م.) کندن، شکافتن زمین.

کلنل

(کُ لُ نِ) [ فر. ] (ص. اِ.) سرهنگ.

کلنگ

(کُ لَ) (اِ.)
۱- آلت آهنی نوک تیز که از آن برای کندن جاهای سفت زمین استفاده می‌کنند.
۲- دُرنا.

کلنگی

(~.) (ص نسب.) هر آن چه که به درد خراب کردن بخورد، قدیمی (خاصه ساختمان).

کلنی

(کُ لُ) [ فر. ] (اِ.) سرزمینی که گروهی از جای دیگر بدان جا کوچ کنند. مهاجرنشین، مستعمره.

کله

(کُ لَ یا لِ) (ص.)
۱- کوتاه، ناقص.
۲- بی دم، بی دسته.
۳- (اِ.) شرم مرد، ذکر.

کله

(کَ لَّ یا لُِ) (اِ.)
۱- سر، رأس (اعم از انسان یا حیوان).
۲- هر چیز گرد.
۳- هوش، عقل.
۴- جمجمه (جانوری).
۵- ویژگی آجری که از عرض چیده شده باشد ؛ ~ی کسی بوی قرمه سبزی دادن کنایه از: توقعات و ...

کله

(کِ لَّ) [ ع. کله ] (اِ.) روپوش، پشه بند، سایبان، ج. کِلَل.

کله

(کَ لَ یا لِ) (اِ.)
۱- رخساره، روی، چهره.
۲- گوی که در وقت خندیدن بر دو طرف روی پیدا شود.

کله

(کَ یا کِ لِ) (اِ.)
۱- بخیه کردن خیاط جامه را.
۲- هر مرتبه‌ای که سوزن را بر جامه فرو برند و برآرند.

کله

(کَ لِ) (اِ.)
۱- اجاق.
۲- دیگدان.


دیدگاهتان را بنویسید