دیوان حافظ – زلف‌آشفته و خوی‌کرده و خندان‌لب و مست

زلف‌آشفته و خوی‌کرده و خندان‌لب و مست

زلف‌آشفته و خِوی‌کرده و خندان‌لب و مست
پیرهن‌چاک و غزل‌خوان و صُراحی در دست

نرگسش عَربده‌جوی و لبش افسوس‌کنان
نیم شب، دوش به بالین من آمد، بنشست

سر فرا گوش من آورد به آوازِ حزین
گفت: ای عاشقِ دیرینهٔ من، خوابت هست؟

عاشقی را که چنین بادهٔ شبگیر دهند
کافر عشق بُوَد گر نشود باده پرست

برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تُحفه به ما روزِ الست

آن چه او ریخت به پیمانهٔ ما نوشیدیم
اگر از خَمرِ بهشت است وگر بادهٔ مست

خندهٔ جامِ می و زلفِ گره‌گیرِ نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست


  دیوان حافظ - روشنی طلعت تو ماه ندارد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ز دست شاهد نازک عذار عیسی دم
شراب نوش و رها کن حدیث عاد و ثمود
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

ابدال

( اِ ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- عوض و بدل کردن.
۲- قرار دادن حرفی به جای حرفی دیگر برای دفع ثقل و سنگینی.
۳- یکی از اقسام نه گانه وقف مستعمل چون تبدیل تاء به هاء در رحمت و رحمه.

دیدگاهتان را بنویسید