دیوان حافظ – زلف‌آشفته و خوی‌کرده و خندان‌لب و مست

زلف‌آشفته و خوی‌کرده و خندان‌لب و مست

زلف‌آشفته و خِوی‌کرده و خندان‌لب و مست
پیرهن‌چاک و غزل‌خوان و صُراحی در دست

نرگسش عَربده‌جوی و لبش افسوس‌کنان
نیم شب، دوش به بالین من آمد، بنشست

سر فرا گوش من آورد به آوازِ حزین
گفت: ای عاشقِ دیرینهٔ من، خوابت هست؟

عاشقی را که چنین بادهٔ شبگیر دهند
کافر عشق بُوَد گر نشود باده پرست

برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تُحفه به ما روزِ الست

آن چه او ریخت به پیمانهٔ ما نوشیدیم
اگر از خَمرِ بهشت است وگر بادهٔ مست

خندهٔ جامِ می و زلفِ گره‌گیرِ نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست


  شاهنامه فردوسی - پرسيدن همسر مهراب از دستان ويژگيهاى او را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

غزلیات عراقیست سرود حافظ
که شنید این ره دلسوز که فریاد نکرد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اشتقاق

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- شکافتن، نیمه چیز ی را گرفتن.۲ - بیرون آوردن کلمه‌ای از کلمه دیگر که در لفظ و معنی بین کلمه اصلی و کلمه دوم مناسبتی وجود داشته باشد. ج. اشتقاقات.

اشتلم

(اُ تُ لُ) (اِ.)
۱- گرفتن چیزی به زور.
۲- لاف زدن.
۳- تندی، خشونت.
۴- ظلم، زور.

اشتلم کردن

(~. کَ دَ) (مص ل.) خشونت ورزیدن.

اشتمال

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) فراگرفتن، دربرداشتن.
۲- (اِمص.) فراگرفتگی، احاطه. ج. اشتمالات.

اشتهاء

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- آرزو کردن.
۲- میل به غذا داشتن. ؛ ~ی کسی را کور کردن میل به خوردن را در کسی از میان بردن.

اشتهار

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) معروف گردیدن.
۲- (اِمص.) شهرت.

اشتود

(اُ تَ وَ) = اشتوذ:
۱- (اِخ.) بخش دوم از پنج بخش گات‌ها.
۲- روز دوم از اندرگاه.

اشتک

(اِ تَ) (اِ.) جامه‌ای که کودکان نوزاد را در آن پیچند، قنداق.

اشتکاء

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) گله کردن، گله مند شدن، شکایت کردن.

اشتیاق

( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) شوق داشتن، میل داشتن.
۲- (اِمص.) آرزومندی. جِ شوق.

اشتیم

( اِ ) (اِ.) نک اِستِم.

اشجار

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ شجر؛ درختان.

اشجع

(اِ جَ) [ ع. ] (ص تف.) دلیرتر، شجاعتر.

اشخار

( اَ ) (اِ.) شخار.

اشخاص

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ شخص.
۱- کالبدها.
۲- سیاهی‌ها.
۳- کسان، افراد.

اشخاص

( اِ ) [ ع. ] (مص م.) روانه کردن، برانگیختن.

اشد

(اَ شَ دّ) [ ع. ] (ص تف.) سخت تر، استوارتر، شدیدتر.

اشر

(اَ شَ رّ) [ ع. ] (ص تف.) شریرتر، بدتر، شرورتر.

اشر

(اَ ش ِ) [ ع. ] (ص.)
۱- متکبر، مغرور.
۲- پرنشاط.

اشرار

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ شریر؛ بدکاران.


دیدگاهتان را بنویسید