دیوان حافظ – زاهد خلوت‌نشین دوش به میخانه شد

زاهد خلوت‌نشین دوش به میخانه شد

زاهدِ خلوت‌نشین، دوش به مِیخانه شد
از سرِ پیمان بِرَفت، با سرِ پیمانه شد

صوفیِ مجلس که دی، جام و قدح می‌شکست
باز به یک جرعه می، عاقل و فرزانه شد

شاهدِ عهدِ شباب، آمده بودش به خواب
باز به پیرانه سر، عاشق و دیوانه شد

مُغْبَچه‌ای می‌گذشت، راه‌زنِ دین و دل
در پِیِ آن آشنا، از همه بیگانه شد

آتشِ رخسارِ گُل، خرمنِ بلبل بسوخت
چهرهٔ خندانِ شمع، آفتِ پروانه شد

گریهٔ شام و سحر، شُکر که ضایع نگشت
قطرهٔ بارانِ ما، گوهرِ یک‌دانه شد

نرگسِ ساقی بِخوانْد، آیتِ افسون‌گری
حلقهٔ اورادِ ما، مجلسِ افسانه شد

منزلِ حافظ کنون، بارگهِ پادشاست
دل بَرِ دل‌دار رفت، جان بَرِ جانانه شد



  شاهنامه فردوسی - اندر خواب ديدن ضحاك فريدون را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

وقت خوشی چو روی دهد مغتنم شمار
دایم نسیم مصر به کنعان نمی‌رسد
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

پا

[ په. ] ( اِ.) = پای:
۱- یکی از اندام‌های بدن از بیخ ران تا سرپنجه.
۲- واحدی برای طول برابر با یک قدم متوسط، گام.
۳- بخش پایین هر چیزی.
۴- اساس، پایه.
۵- (کن.) تاب و توان، نیرو. ؛ این ~ آن ~ کردن (کن.) مردد بودن، دو دل بودن. ؛ سر از ~ نشناختن با اشتیاق سوی مقصود رفتن. ؛~ را کج گذاشتن کار زشت و ناپسند کردن. ؛از ~افتادن خسته شدن، از کار افتادن. ؛از ~ در آمدن ضعیف شدن، مردن. ؛ ~پیش گذاشتن (عا.) اقدام کردن به امری. ~ ؛~توی کفش کسی کردن (عا.) با او در افتادن، به آزار او برخاستن. ~ ؛ در هوا ماندن (عا.) بدون تکلیف ماندن. ~ ؛ را توی یک کفش کردن (عا.) روی عقیده خود پافشاری کردن، لجاج ورزیدن.

دیدگاهتان را بنویسید