دیوان حافظ – زاهد خلوت‌نشین دوش به میخانه شد

زاهد خلوت‌نشین دوش به میخانه شد

زاهدِ خلوت‌نشین، دوش به مِیخانه شد
از سرِ پیمان بِرَفت، با سرِ پیمانه شد

صوفیِ مجلس که دی، جام و قدح می‌شکست
باز به یک جرعه می، عاقل و فرزانه شد

شاهدِ عهدِ شباب، آمده بودش به خواب
باز به پیرانه سر، عاشق و دیوانه شد

مُغْبَچه‌ای می‌گذشت، راه‌زنِ دین و دل
در پِیِ آن آشنا، از همه بیگانه شد

آتشِ رخسارِ گُل، خرمنِ بلبل بسوخت
چهرهٔ خندانِ شمع، آفتِ پروانه شد

گریهٔ شام و سحر، شُکر که ضایع نگشت
قطرهٔ بارانِ ما، گوهرِ یک‌دانه شد

نرگسِ ساقی بِخوانْد، آیتِ افسون‌گری
حلقهٔ اورادِ ما، مجلسِ افسانه شد

منزلِ حافظ کنون، بارگهِ پادشاست
دل بَرِ دل‌دار رفت، جان بَرِ جانانه شد



  دیوان حافظ - خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

از گلوی خود بریدن وقت حاجت همت است
ورنه هر كس وقت سیری پیش سگ نان افكند
«صائب تبربزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آزاد

[ په. ] (ص.)
۱- رها، وارسته.
۲- بی قید و بند.
۳- نوعی ماهی استخوانی که گوشت قرمز و چرب دارد و بزرگی آن تا یک متر می‌رسد.
۴- درختی است از خانواده نارونان.
۵- آن که بنده کسی نباشد. مق بنده، عبد.
۶- مختار، مخیر.
۷- نجیب، اصیل.
۸- سالم و بی گزند.
۹- شاد، فارغ.
۱۰ - سرافراز.

دیدگاهتان را بنویسید