دیوان حافظ – رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد

رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد

رو بر رَهَش نهادم و بر من گذر نکرد
صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد

سیلِ سرشک ما ز دلش کین به در نَبُرد
در سنگِ خاره قطرهٔ باران اثر نکرد

یا رب تو آن جوانِ دلاور نگاه‌دار
کز تیرِ آهِ گوشه‌نشینان حذر نکرد

ماهی و مرغْ دوش ز افغانِ من نَخُفت
وان شوخْ‌دیده بین که سر از خواب برنکرد

می‌خواستم که میرَمَش اندر قدم چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیمِ سحر نکرد

جانا کدام سنگدلِ بی‌کفایت است
کاو پیشِ زخمِ تیغِ تو جان را سپر نکرد؟

کِلکِ زبان‌بریدهٔ حافظ در انجمن
با کس نگفت رازِ تو تا تَرکِ سر نکرد




  دیوان حافظ - گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

انقراض

(اِ قِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- از میان رفتن.
۲- برچیده شدن، سپری شدن.

دیدگاهتان را بنویسید