دیوان حافظ – رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد

رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد

رو بر رَهَش نهادم و بر من گذر نکرد
صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد

سیلِ سرشک ما ز دلش کین به در نَبُرد
در سنگِ خاره قطرهٔ باران اثر نکرد

یا رب تو آن جوانِ دلاور نگاه‌دار
کز تیرِ آهِ گوشه‌نشینان حذر نکرد

ماهی و مرغْ دوش ز افغانِ من نَخُفت
وان شوخْ‌دیده بین که سر از خواب برنکرد

می‌خواستم که میرَمَش اندر قدم چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیمِ سحر نکرد

جانا کدام سنگدلِ بی‌کفایت است
کاو پیشِ زخمِ تیغِ تو جان را سپر نکرد؟

کِلکِ زبان‌بریدهٔ حافظ در انجمن
با کس نگفت رازِ تو تا تَرکِ سر نکرد




  شاهنامه فردوسی - رفتن پسران فريدون نزد شاه يمن
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

استبرق

(اِ تَ رَ) (اِ.) معرب استبرک.
۱- دیبا، دیبای ستبر، پارچه‌ای که با زر و ابریشم بافته شود.
۲- نام دو گونه درختچه که در نقاط گرمسیری می‌رویند. از گیاهان کائوچویی ایران هستند.

دیدگاهتان را بنویسید