دیوان حافظ – رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد

رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد

رو بر رَهَش نهادم و بر من گذر نکرد
صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد

سیلِ سرشک ما ز دلش کین به در نَبُرد
در سنگِ خاره قطرهٔ باران اثر نکرد

یا رب تو آن جوانِ دلاور نگاه‌دار
کز تیرِ آهِ گوشه‌نشینان حذر نکرد

ماهی و مرغْ دوش ز افغانِ من نَخُفت
وان شوخْ‌دیده بین که سر از خواب برنکرد

می‌خواستم که میرَمَش اندر قدم چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیمِ سحر نکرد

جانا کدام سنگدلِ بی‌کفایت است
کاو پیشِ زخمِ تیغِ تو جان را سپر نکرد؟

کِلکِ زبان‌بریدهٔ حافظ در انجمن
با کس نگفت رازِ تو تا تَرکِ سر نکرد




  شاهنامه فردوسی - هفت خوان رستم
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

در قدح عکس تو یا گل در گلاب افتاده است؟
مهر در آیینه یا آتش در آب افتاده است؟
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ابعاد

(اِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) دور کردن، راندن.
۲- (مص ل.) دور رفتن.

ابعار

(اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ بعر؛ پشکل‌ها، سرگین‌ها.

ابعاض

(اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ بعض ؛ پاره‌ها، طایفه‌ها، افراد.

ابعد

(اَ عَ) [ ع. ] (ص.)
۱- دورتر، بعیدتر.
۲- خویش دور، بیگانه.
۳- خیانت گر، خائن.
۴- خیر، فایده. ج. اباعد.

ابغاض

(اِ) [ ع. ] (مص ل.)کینه ورزیدن، دشمنی کردن.

ابقاء

(اِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- باقی گذاشتن ؛ به جای ماندن چیزی را، زنده داشتن.
۲- رعایت، مرحمت کردن.
۳- اصلاح کردن میان قومی.

ابقر

(اَ قَ) (اِ.) شوره.

ابل

(اِ بِ) [ ع. ] (اِ.) شُتر.

ابل

(اَ بُ) (عا.)
۱- مخفف ابوالفتح، ابوالقاسم و مانند آن‌ها.۲ - نره، احلیل (در تداول لات‌ها).

ابلاء

( اِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- عذر خود را بیان کردن.
۲- سوگند خوردن.
۳- ادا کردن.
۴- پذیرفتن.

ابلاغ

( اِ) [ ع. ] (مص م.)رسانیدن ج. ابلاغات.

ابلاغیه

(اِ یِّ یا یَُ) [ ع. ] (اِ.) ورقه‌ای که از طرف مقامات ذی صلاحیت صادر شود و مطلبی را ابلاغ کنند.

ابلغ

(اَ لَ) [ ع. ] (ص تف.) بلیغ تر، رساتر.

ابلق

(اَ لَ) [ ع. ] (ص.)
۱- دو رنگ.
۲- پیس، پیسه، سیاه و سفید.
۳- مجازاً روزگار، زمانه. ابلک هم گویند.

ابلق چشم

(~. چَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) کسی که چشمش سیاه و سفید باشد.

ابله

(اَ لَ) [ ع. ] (ص.) کم خرد، نادان، ناآگاه، پَپَه، پخمه.

ابله گونه

(اَ لَ. نِ) (ص مر.) ساده لوح، پخمه.

ابلهانه

(اَ لَ نِ) [ ع - فا. ] (ص. ق.)از روی نادانی و نابخردی و حماقت.

ابلهی

(اَ لَ) [ ع - فا. ] (حامص.) بلاهت، ساده لوحی، کم خردی، نادانی.

ابلوج

(اِ) [ معر. ] (اِ.) قند سفید، شکر سفید.


دیدگاهتان را بنویسید